طناز

طنز و ادب

طناز

طنز و ادب

بخش دیگری از دیکشنری طنازی

Keyboard
چه کسی برنده شد؟

Communication Board
کامیون کی شن ها رو برد؟

Morphine
باید بیشتر فین کنی.

MissCall
دختر نا بالغ را گویند.

Freezer
حرف مفت

Already
گند زدی به همش رفت.

Suspicious
به لهجه اصفهانی: ساس از بقیه ی حشرات جلو تر است.

Johnny Depp
قاتل افسرده

Acer
ای آقا!

Welcome
دهن لق

Manual
من و بقیه

Large Space
به گویش اصفهانی: پس بزرگ است.

Accessible
عکس سیبیل

Refer
فر کردن مجدد مو

See you later
لات تر به نظر میای!

Good Setting
آن سه چیزِ نیک را گویند: گفتار نیک - کردار نیک -پندار نیک.

Piece of a man who owns a locker
مرتیکه لاکردار!

Above Border
فرامرز

Insecure
این سه نابینا

Business
اشاره به بوزینه در گویش اصفهانى.

Legendary
ادارهٔ محافظت از لجن و کثافات شهری

Subsystem
صاحب دستگاه

Velocity
شهری که مردم آن از هر موقعیتی برای ولو شدن استفاده می‌‌کنند

Comfortable
بفرمایید سر میز

Long time no see
دارم لونگ می‌‌پیچم، نگاه نکن!

Cambridge
شهری که تعداد پلهایش انگشت شمار است.

Categorize
نوعی غذای شمالی که با برنج و گوشت گراز طبخ می‌‌شود.

Jesus
در اصفهان به بچه گویند که دست به چیز داغ نزند.

Hairkul
آنکه روی شانه‌‌هایش مو دارد

Watergate
دروازه دولاب

UNESCO
یونس کجاست؟

Finland
سرزمینی که مردمانش مشکل گرفتگی بینی‌ دارند

Damn You All
دم همتون گرم

Latino
لات بازی ممنوع

Godzilla
خدای استفاده کردن از مرورگر موزیلا

Savage Blog
ساوجبلاغ

Betamethasone
منطقه اى در معرض بتا و از این دست امواج
 

ده توصیه دوستانه یک فیلسوف افسرده

 ۱-مدرسه رفتن بی فایده است چون اگه باهوش باشی معلم وقت تو رو تلف میکنه، اگه خنگ باشی تو وقت معلمو.  

۲- دنبال پول دویدن بی فایده است، چون اگه بهش نرسی از بقیه بدت میاد اگه بهش برسی بقیه از تو. 

۳- عاشق شدن بی فایده است، چون یا تو دل اونو میشکنی یا اون دل تورو یا دنیا دل هردوتونو.  

۴- ازدواج کردن بی فایده است، چون قبل از 30 سالگی زوده بعد از 30 سالگی دیر.  

۵- بچه دار شدن بی فایده است، چون یا خوب از آب در میاد که از دست بقیه به عذابه یا بد از آب در میاد که بقیه از دستش به عذابن.  

۶- پیک نیک رفتن بی فایده است، چون یا بد میگذره که از همون اول حرص میخوری یا خوش میگذره که موقع برگشتن غصه میخوری.  

۷- رفاقت با دیگران بی فایده است، چون یا از تو بهترن که نمیخوان دنبالشون باشی یا ازشون بهتری که نمیخوای دنبالت باشن.  

۸- دنبال شهرت رفتن بیفایده است، چون تا مشهور نشدی باید زیر پای بقیه رو خالی کنی ولی وقتی شدی بقیه زیر پای تو رو خالی میکنن.  

۹- انقلاب کردن بی فایده است، چون یا شکست میخوری و دشمن اعدامت میکنه یا پیروز میشی و برای حفظ قدرت مجبوری دوستانت را اعدام کنی.  

۱۰- ایمیل فرستادن بی فایده است، چون یا خوب مینویسی که مطلبتو به اسم خودشون میفرستن و حرص میخوری یا بد مینویسی که مطلبتو نمیخونن و حرص میخوری.

دیکشنری انگلیسی به شیرازی

 
ها والوو
  Yes
 
نه کاکو
  No
 
نه عامو؟؟
  Really
 
یا ابالفضل
  Oh my God
 
بری چی چی؟
  ?Why
 
کاری باری؟
  bye
 
عام برو او ورو بیزو باد بیاد
  leave me alone
 
عام کله پرک گرفتم
  u made me confused
 
ووی آمووو
  wow
 
بی اینجو
  come here
 
عامو ولش کن،حوصله داری شمو هم ماشاللو
  Take it easy
 
جونم مرگ نشی
  so cute
 
همی‌ نه‌
  that's true
 
ارسیو زدم زیر چلم گوروختم
  I took my shoes and scapped
 
قایم
  Hard  

می نه؟
  Am I right

 
نیوار
  Tape
 
حالو چه خبره؟
  !Slow down
 
جیگری بشی
  You are disgusting
 
آفتوو
  Sunshine
 
باریکلوو
  Great
 
بونه
  Excuse
 
گمپ گلم
  Dear
 
عام بپوکی
  when someone eats too much
 
صبرم بده،امونم بده
  wait
 
خوبوو
  good quality
 
کلپوک
  lizard
 
دس نماز
  washing yourself before praying
 
جنماز
  a square shape device that you can pray on it
 
باکیت نیس
  ?Are you ok
 
 
 

رسم معلمی

 سخت آشفته و غمگین بودم…
 به خودم می گفتم:
بچه ها تنبل و بد اخلاقند
دست کم میگیرند

درس ومشق خود را…
باید امروز یکی را بزنم، اخم کنم
 و نخندم اصلا
تا بترسند از من
و حسابی ببرند…
خط کشی آوردم،
درهوا چرخاندم...

 چشم ها در پی چوب، هرطرف می غلطید
مشق ها را بگذارید جلو، زود، معطل نکنید !

اولی کامل بود،
دومی بدخط بود
بر سرش داد زدم...
سومی می لرزید...
خوب، گیر آوردم !!!
صید در دام افتاد
و به چنگ آمد زود...
دفتر مشق حسن گم شده بود
این طرف،
آنطرف، نیمکتش را می گشت
تو کجایی بچه؟؟؟
بله آقا، اینجا
همچنان می لرزید...
” پاک تنبل شده ای بچه بد ”
" به خدا دفتر من گم شده آقا، همه شاهد هستند"
” ما نوشتیم آقا ”
بازکن دستت را...
خط کشم بالا رفت، خواستم برکف دستش بزنم
او تقلا می کرد
چون نگاهش کردم
ناله سختی کرد...
گوشه ی صورت او قرمز شد
هق هقی کردو سپس ساکت شد...
همچنان می گریید...
مثل شخصی آرام، بی خروش و ناله

ناگهان حمدالله، درکنارم خم شد
زیر یک میز،کنار دیوار،
دفتری پیدا کرد ……
گفت : آقا ایناهاش،
دفتر مشق حسن
چون نگاهش کردم، عالی و خوش خط بود
غرق در شرم و خجالت گشتم
جای آن چوب ستم، بردلم آتش زده بود
سرخی گونه او، به کبودی گروید …..

صبح فردا دیدم
که حسن با پدرش، و یکی مرد دگر
سوی من می آیند...
خجل و دل نگران،
منتظر ماندم من
تا که حرفی بزنند
شکوه ای یا گله ای،
یا که دعوا شاید

سخت در اندیشه ی آنان بودم
پدرش بعدِ سلام،
گفت : لطفی بکنید،
و حسن را بسپارید به ما ”
گفتمش، چی شده آقا رحمان ؟؟؟
گفت : این خنگ خدا
وقتی از مدرسه برمی گشته
به زمین افتاده
بچه ی سر به هوا،
یا که دعوا کرده
قصه ای ساخته است
زیر ابرو وکنارچشمش،
متورم شده است
درد سختی دارد،
می بریمش دکتر
با اجازه آقا …….


چشمم افتاد به چشم کودک...
غرق اندوه و تاثرگشتم
منِ شرمنده معلم بودم
لیک آن کودک خرد وکوچک
این چنین درس بزرگی می داد
بی کتاب ودفتر ….

من چه کوچک بودم
او چه اندازه بزرگ
به پدر نیز نگفت
آنچه من از سرخشم، به سرش آوردم
عیب کار ازخود من بود و نمیدانستم
من از آن روز معلم شده ام ….
او به من یاد بداد  درس زیبایی را...

که به هنگامه ی خشم
نه به دل تصمیمی
نه به لب دستوری
نه کنم تنبیهی

***

یا چرا اصلا من
عصبانی باشم
با محبت شاید،
گرهی بگشایم

با خشونت هرگز...

          با خشونت هرگز...

                   با خشونت هرگز...

فعلا همین رو داشته باشید تا بعد ...

 کم پیش می آد که کم بیارم  ولی این دفعه واقعا کم آوردم . برای همین فعلا چیزی نمی نویسم و قول میدم اگه بعدا تونستم چیزی بنویسم به این مطلب اضافه کنم . فعلا همین رو داشته باشید تا  بعد ...  

 

اما بعد .... 

نقل است که روزی پیرمردی فقیر با دستانی پینه بسته و ترک خورده ، به وقت نهار تکه نان خشکی را از انبان خود دراود و برای انکه نرم شود و بتواند با معدود دندانهایی که در دهان داشت  ان را تناول کند، در جوی آب فروبرد. بعد از خوردن نان دستها را بالا برد و بارها گفت  خدایا شکر. رهگذری که شاهد ماجرا بود گفت پیر مرد این چه شکری است که پایان ندارد . پیر مرد گفت این شکری که من می کنم از هر اعتراضی برای خدا بد تر است .

 

 

مسابقه

به این عکس  دقت کنیدو به چهار سوال زیر پاسخ دهید.  

 ۱- در این عکس چند پسر و چند دختر وجود دارد؟ 

۲- این عده چند نفر خوشحال هستند؟  

۳- از این عده چند نفر نارحتند؟ 

۴-چند نفر به دوربین نگاه می کنند و چند نفر نگاهشان به جای دیگری است؟   

 

به زودی پاسخ های دریافتی مورد بررسی قرار گرفته و به هریک از افرادی که پاسخ صحیح داده باشند بدون قرعه کشی یک قطعه سکه بهار آزادی جایزه تعلق خواهد  گرفت. 

 

تاریخ یا جغرافی

مریدی شیخ را پرسید: یا شیخ

دریاچه ارومیه چیست که بر سر آن چنان بلواست؟

فرمود: دیگرهیچ!! مطلبی بود در جغرافی که به کتاب تاریخ انتقال یافت!

و مریدان بسیار شیون نمودندی ...!!


باز باران

باز باران  

             با ترافیک فراوان  

                       می روم در راه خانه  

                             ولی افسوس راه بسته  

            همه از راه خسته  

                       همه در ایست  

                            به غیر از این چاره ای نیست

 

حکایت دیروز تهران همین بود . 

برای رسیدن به کار سه ساعت و ربع در راه بودم . 

قدیمی ها می گفتند سحر خیز باش تا کامروا باشی .  

دیروز ساعت ۳۰/۶ از خانه بیرون  زدم و ساعت ۴۵/۹ سرکار رسیدم . امروز سحرخیز تر شدم  

 ساعت ۶ از خانه برون امدم  و ساعت ۷ رسیدم . خدارو شکر . به خاطر رحمت خدا که بالاخره تهران را خیس کرد. داشتیم می می مردیم از خشکی .

فرهنگ زبان شیرین فارسی

کولر: زمانی که یک لر به مکانی رفته باشد و بین ما نباشد  

وردربرمن : به گویش محلی، برای من هم بردار 

 تفکیک جنسیتی : تف انداختن و لگد زدن به جنس مخالف 

 Frozen : (فروزان(با لهجه خارجی  

موت زارت : سکته! یهویی تلف شدن 

 Nothing : ناچیز 

 گوزپیچ : آنکه باد معده اش بوی هلو میدهد،آنکه با با د معده خود هوا را معطر میکند 

 کامران : راننده کامیون  

بیسکوییت : کسی که 20 بار تصمیم گرفته ترک کنه 

 Username : اسمتو زر بزن 

 حلال زاده : هر کسی که پدرش،قد خمیده ای داشته باشد!! 

 Ask me : از من عکس بگیر 

 مهران : شخصی که در هوای مه آلود رانندگی می کند 

 جانمازی : بگو آذی جان صدات میاد 

 پنهانی : قلمی که جای جوهر با عسل مینویسد 

 درون گرا : کچلهای داخل خانه  

برون گرا : کچلهای خارج از خانه، کچلهای خارجی 

 روبوسی : پارچه ای که روی بوس می کشند  

پهناور : کسی که مدفوع گاو می آورد 

 Superman : مرد بقال 

 مارچوبه : عصای حضرت موسی  

کنتس : به اصفهانی یعنی این سیگار کنته 

 زندایی : علی دایی  پس از عمل تغییر جنسیت  

لالایی : هشدار پلیس بزرگراه به رانندگان در کشورهای عرب زبان 

 در میان گذاشتن : لای چیزی کردن  

شاطر : کسی که در خرابکاری استاد است  

بیگلی بیگلی : پدربزرگ بروسلی، بزرگ خاندان لی‌  

پسمانده : پ نه پ رفته! 

 کامبیز دیرباز : باز هم زنبورا دیر اومدن  

Diamond Ring : داییمون زنگ زد  

مناجات : انواع مونا 

 کره حیوانی : بیچاره ناشنواست  

انبر : داروی برطرف کننده اسهال 

 جوش شیرین : فرهاد بیچاره که برای شیرین هی جوش می زند 

 سندباد : گو..ی. که به همراه شن و ماسه بیرون میآید  

خشنود : کسی که لُختش قشنگ باشد  

مالاریا : کلمه ای که اهالی لار اول هر جمله میگویند 

 کلکته : بین گربه ها کل افتاده 

 خاموش : موش نپخته مخفف خام موش  

شیاف : او خاموشه  

مزدور : نوعی موز که در مناطق دور می روید 

 دیپلماتیک : فرد دیپلمه ای که ماتیک زده  

گل بسر عروس : عروسی‌ که خوب ضربه سر میزند 

؟ How Could You : شما چگونه کود می‌دهید ؟  

خانوم گُل : بازیکن دارنده بیشترین تعداد گلِ زده در لیگ فوتبال زنان 

 Software : حرفهای چرند اما لطیف و دلنشین  

واویلا : ویلایی که درش به روی همه باز است 

 Pre-wash with mouthwash : پریوش با مهوش 

 سنجد : کسی که هم سن جدش باشد 

 رو به راه : مسیر عبور و مرور روباه 

 ‎نمک آبرود : نام جدید دریاچه ارومیه 

 اصول کافی : راه و روش قهوه درست کردن 

 چاقو ضامن دار : در شیراز، به شخص فربه‌ای که یکی‌ از اهالی محل ضمانتش را کند گویند 

 ضامن آهو : قسمتی از بدن آهو که اگر آنرا بکشیم آهو با سرعت بالایی می دود  

شیرموز : گونه‌ای شیر که حیوانات جنگل روی پوستش سر میخورند 

 هارون : اصطلاحی که شیرازیها هنگام یافتن رانِ مرغ در غذا بکار میبرند 

 جنسیتی : شهر ارواح 

 سوریه   آبشش  

دایمیتیکون(قرص) : دایی مهدی وضعش خرابه  

گوگولی : فرزند بروس و گوگوش 

 علامه مجلسی : علامه ی درشت و رسیده 

 شربت انبه : شربت عن بهتر است  

Flashback : آنکه برق باسنش آدم را کور می کند  

مکار : کسی که تخصص اپل دارد

تعریف مشاغل

تعاریف جالب از برخی مشاغل وجود دارد  

سیاستمدار 

 یک سیاستمدار کسی است که می تواند به شما بگوید به جهنم بروید منتها به نحوی که شما برای این سفر لحظه شماری کنید. 

 مشاور 

 یک مشاور کسی است که ساعت شما را از دستتان باز می کند و بعد به شما می گوید ساعت چند است.  

حسابدار 

 یک حسابدار کسی است که قیمت هر چیز را می داند ولی ارزش هیچ چیز را نمی داند.  

بانکدار 

 یک بانکدار کسی است که هنگامی که هوا آفتابی است چترش را به شما قرض می دهد و درست تا باران شروع می شود آن را دوباره می خواهد. 

 اقتصاددان 

 یک اقتصاددان کسی است که فردا خواهد فهمید چرا چیزهایی که دیروز پیش بینی کرده بود امروز اتفاق نیفتاد. 

 روزنامه نگار 

 یک روزنامه نگار کسی است که %50 از وقتش به نگفتن چیزهایی که می داند می گذرد و %50 بقیه وقتش به صحبت کردن در مورد چیزهایی که نمی داند. 

 ریاضیدان  

یک ریاضیدان مرد کوری است که در یک اتاق تاریک بدنبال گربه سیاهی می گردد که آنجا نیست. فیلسوف  

یک فیلسوف کسی است که برای عده ای که خوابند حرف می زند. 

 روانشناس  

یک روانشناس کسی است که از شما پول می گیرد تا سوالاتی را بپرسد که همسرتان مجانی از شما می پرسد. 

 جامعه شناس  

یک جامعه شناس کسی است که وقتی ماشین خوشگلی از خیابان رد می شود و همه مردم به آن نگاه می کنند، او به مردم نگاه می کند. 

 هنرمند مدرن 

 یک هنرمند مدرن کسی است که رنگ را بر روی بوم می پاشد و با پارچه ای آن را بهم می زند و سپس پارچه را در معرض تماشای هنردوستان می گذارد. 

 برنامه نویس  

یک برنامه نویس کسی است که مشکلی که از وجودش بی خبر بودید را به روشی که نمی فهمید حل می کند. 

 مسئول فروش  

یک مسئول فروش کسی است که کاری ندارد که کار چیست فقط به دنبال فروش کردن است. 

 مدیر  

یک مدیر کسی است که می خواهد هر چه سریعتر کارهای محول شده به خودش را بین دیگران تقسیم کند و وقتی کاری خراب شد به دنبال کسی باشد که به گردن او بیاندازد.

مالت رو سفت بگیر همسایه ات رو دزد نکن

ای از قدیم گفتن مالت رو سفت بگیر ، همسایه ات رو دزد نکن ...

کسی حاضره کمک کنه؟

 

 کسی حاضره کمک کنه؟ 

ادامه مطلب ...

خبر فوری

خبر فوری ...

  

بر اساس آخرین گزارش های دریافتی  یارانه خاوری مدیر عامل فراری بانک ملی قطع شد. 

اخبار تکمیلی متعاقبا ارسال خواهد شد. 

 

 

پ . ن . تا دیگران بدانند خوردن بیت المال بی پاسخ نمی ماند .

سهام عدالت

خدا رحمتش کنه. مرحوم بهمن الماسی از هنرمندانی بود که خیلی زود از دنیا رفت. خدا بیامرز تعریف می کرد : در دوره سربازی در یکی از روستا های دور افتاده به عنوان سپاهی دانش خدمت می کرده و چند ماهی حقوق برایش ارسال نشده بود. حسابی کفگیر به ته دیگ خورده بود . در آن زمان سپاهی دانش در روستاهای دارای ارج و قرب زیادی بود و معمولا " آقای مدیر " خطاب می شدند.برای آقای مدیر که نماینده شاه به حساب می آمد خیلی بد بود که بگوید پول ندارد . الماسی می گفت کدخدا را به منزل دعوت کردم و به او گفتم فردا همه روستاییان باید به مدرسه ده بیایند و ثبت نام کنند . کدخدا از این موضوع خیلی استقبال کرد. فردای آن روز یک ورق امتحانی را را خط کشی کردم و از هر روستایی که برای ثبت نام مراجعه می کرد یک تومان دریافت می شد . آنهایی هم که دنبال گله بودند و پس فردا مراجعه کرده بودند 12 ریال پرداختند کردند. یک تومان برای ثبت نام و 2 ریال جریمه تاخیر . حدود 300 تومان جمع شد . آن زمان پول خوبی به حساب می آمد و کار ما راه افتاد. همان شب کدخدا به خانه من آمد و خیلی تشکر می کرد . می گفت آقای مدیر ما از شما خیلی ممنونیم . تا حالا در روستای ما از کسی ثبت نام نکرده بودند و این اولین باربود که شما از اهالی روستای ما ثبت نام کردید. حالا چه شد که این خاطره را نقل کردم. دیروز یکی از دوستان از بنده  از سرنوشت سهام عدالت می پرسید. من هم اینخاطره را برای او نقل کردم .  ما از اقای دکتر خیلی متشکریم که مارا صاحب سهام کرد . تا حالا کسی به ما سهام نداده بود .

سازندگی !!

  

امام جمعه بیاد
نماینده مجلس  بیاد
بخشدار بیاد
شهردار باشه
اعضای شورای شهر یاری کنند
 مسئولین همکاری کنند
زمینو یکی دیگه بده
تازه مردم پول بدن
که چه خبره.....
 میخوان دو تا توالت بسازن!!!

  خداییش  اگه اینا می خواستن برج های دوقلوی مرکز تجارت جهانی را بسازن کیا باید می اومدن؟ 
 
 

مهمونی مهناز


امروز رفته بودیم مهمونی . مهمونی ای که صاحب خونه حاضر نشد حتی از جاش تکون بخوره. مهمونا اومدن .  خونه رو گردگیری کردن. پذیرایی کردن . به هم دیگه خوش آمد گفتن .  خونه صاحب خونه رو پر از گل کردن . اما اگه از دیوار صدایی دراومد از صاحب خونه هم.
نمی دونم چرا اینقدر آروم بود. از قدیم و ندیم آروم بود ولی نه اینقدر .  صدای همه رو درآورده بود. 
مهناز رو می گم .
دل همه رو سوزونده بود. همه ضجه می زدند . . ولی خم به ابرو نمی آورد. می دونم که حالش خوبه . حال اون خوبه . حال ما خرابه .  


در سوگ خواهرم

                                              چنان خشکیده  است جانم 

                                                 که نایی در تنم نیست 

                                                   غمت فرسوده ناگردد

                                            وگرمای وجودم جز تب ام نیست 

                                                 اگر قامت نگشته خم 

                                            و گر قلبم هنوزم تق تقی دارد 

                                                  همه از لطف او باشد 

                                          که جز شکرش کلامی بر لبم نیست 


  اگر دست به دعا بردام که // خدایا هیچکس ، هیچوقت درک نکند که در یکسال گذشته چه کشیده ام // دعایی نیست که  امبد به اجابت آن باشد. چراکه این چرخه زندگی است که عده ای بیایند و عده ای بروند.   

و این بار  قرعه فال به نام من بیچاره زدند . 

هنوز جای خالی اش پر نشده و بعید می دانم که هیچوقت نبودش جبران شود.  

 از شعر وشاعری سر رشته ای ندارم ولی گاهی که دلم می شکند کلماتی را کنار هم قرار می دهم که بعضی شعر سپیدش می خوانند .  

نمی دانم چرا ، ولی چند کلمه ای که یک سال است در بخش // در باره وبلاگ// گذاشته ام به دلم می نشیند و هنوز هم هرگاه آن را می خوانم بغضم می ترکد .  

۲۹ شهریور سالگشت در گذشت مهناز عزیزم است . همان روزی که پسرم مهدی نیز پا به این جهان گذاشته است. روزی که هم سالگرد غم است و هم شادی . اما گویی شادی مغلوب شده .  

 همان چند واژه ای که در ایام سوگواری // مهناز// به خدمت گرفتم تا سوز دلم را بیان کنم - که نشد- را دوباره می نگارم . 

  

                                                    دل شکستم
                                                روزگارم خوب نیست
                                          خواهرم رفت از این دار پلید
                                               و کسی نیز نفهمید
                                              که بر ما چه گذشت
                                               دل گنجشکی من
                                                 ترکید از غم او
                                                هیکل فیلی من
                                              پر احساس شده
                                            حس غم ، غصه و آه
                                       روزگار همه مان گشته سیاه

 

روز سه شنبه ۲۹ شهریور در قطعه ۸۰ در خانه جدیدش به دیدنش می رویم .  

روحش شاد.  

شما هم او را به فاتحه ای مهمان کنید.

http://tannazi.blogsky.com/1389/07/


دعای کورش

روزی بزرگان ایرانی ومریدان زرتشتی از کوروش بزرگ خواستند که برای ایران زمین دعای خیر کند وایشان  اینگونه دعا کردند:


خداوندا اهورا مزدا ای بزرگ آفریننده آفریننده این سرزمین بزرگ،سرزمینم ومردمم راازدروغ و دروغگویی به دور بدار.
بعد از اتمام دعا عده ای در فکرفرو رفتند واز شاه ایران پرسیدند که چرا این گونه دعانمودید؟فرمودند:چه باید می گفتم؟ یکی جواب داد :برای خشکسالی دعا مینمودید؟

کوروش بزرگ فرمودند: برای جلو گیری از خوشکسالی ... انبارهای اذوقه وغلات می سازیم

دیگری اینگونه سوال نمود: برای جلوگیری از هجوم بیگانگان دعا می کردید ؟

ایشان جواب دادند: قوای نظامی را قوی می سازیم واز مرزها دفاع می کنیم

گفتند:برای جلوگیری از سیلهای خروشان دعا می کردید ؟

پاسخ دادند: نیرو بسیج میکنیم وسدهایی برای جلوگیری از هجوم سیل می سازیم

و همین گونه سوال کردندوبه همین ترتیب جواب شنیدند...


تا این که یکی پرسید: شاها منظور شما از این گونه دعا چه بود؟!

وکوروش تبسمی نمودند واین گونه جواب دادند :
من برای هر سوال شما جوابی قانع کننده آوردم ولی اگر روزی یکی از شما نزد من آید و دروغی گوید که به ضرر سرزمینم باشد من چگونه از آن باخبر گردم واقدام نمایم؟ پس بیاییم از کسانی شویم که به راست گویی روی آورند ودروغ را از سرزمینمان دور سازیم...که هر عمل زشتی صورت گیرد باعث اولین آن دروغ است.