طناز

طنز و ادب

طناز

طنز و ادب

دیکشنری فارسی به انگلیسی اینا ...



Keyboard: چه کسی برنده شد؟


Communication Board: کامیون کی شن ها رو برد؟


Morphine: باید بیشتر فین کنی.


MissCall: دختر نا بالغ را گویند.


Freezer: حرف مفت


Already: گند زدی به همش رفت.


Suspicious: به لهجه اصفهانی: ساس از بقیه ی حشرات جلو تر است.


Johnny Depp: قاتل افسرده


Acer: ای آقا!


Welcome: دهن لق


Manual: من و بقیه


Large Space: به گویش اصفهانی: پس بزرگ است.


Accessible: عکس سیبیل


Refer: فر کردن مجدد مو


See you later: لات تر به نظر میای!


Good Setting: آن سه چیزِ نیک را گویند: گفتار نیک ? کردار نیک -پندار نیک.


Piece of a man who owns a locker: مرتیکه لاکردار!


Above Border: فرامرز


Insecure: این سه نابینا


Business: اشاره به بوزینه در گویش اصفهانى.


Legendary: ادارهٔ محافظت از لجن و کثافات شهری


Subsystem: صاحب دستگاه


Velocity: شهری که مردم آن از هر موقعیتی برای ولو شدن استفاده می‌‌کنند


Comfortable: بفرمایید سر میز


Long time no see: دارم لونگ می‌‌پیچم، نگاه نکن!


Cambridge: شهری که تعداد پلهایش انگشت شمار است.


Categorize: نوعی غذای شمالی که با برنج و گوشت گراز طبخ می‌‌شود.


Jesus: در اصفهان به بچه گویند که دست به چیز داغ نزند.


Hairkul: آنکه روی شانه‌‌هایش مو دارد


Watergate: دروازه دولاب


UNESCO: یونس کجاست؟


Finland: سرزمینی که مردمانش مشکل گرفتگی بینی‌ دارند


Damn You All: دم همتون گرم


Latino: لات بازی ممنوع


Godzilla: خدای استفاده کردن از مرورگر موزیلا


Savage Blog: ساوجبلاغ


Betamethasone: منطقه اى در معرض بتا و از این دست امواج

سفره خالی

یاد دارم در غروبی سرد سرد
می گذشت از کوچه ی ما دوره گرد
داد می زد : کهنه قالی می خرم
دسته دوم جنس عالی می خرم
کاسه و ظرف سفالی می خرم
گر نداری کوزه خالی می خرم
اشک در چشمان بابا حلقه بست
عاقبت آهی کشید بغضش شکست
اول ماه است و نان در سفره نیست
ای خدا شکرت ولی این زندگیست؟
بوی نان تازه هوشش برده بود
اتفاقا مادرم هم روزه بود
خواهرم بی روسری بیرون دوید 
گفت آقا سفره خالی می خرید...؟

سهام عدالت

خدا رحمتش کنه. مرحوم بهمن الماسی از هنرمندانی بود که خیلی زود از دنیا رفت. خدا بیامرز تعریف می کرد : در دوره سربازی در یکی از روستا های دور افتاده به عنوان سپاهی دانش خدمت می کرده و چند ماهی حقوق برایش ارسال نشده بود. حسابی کفگیر به ته دیگ خورده بود . در آن زمان سپاهی دانش در روستاهای دارای ارج و قرب زیادی بود و معمولا " آقای مدیر " خطاب می شدند.برای آقای مدیر که نماینده شاه به حساب می آمد خیلی بد بود که بگوید پول ندارد . الماسی می گفت کدخدا را به منزل دعوت کردم و به او گفتم فردا همه روستاییان باید به مدرسه ده بیایند و ثبت نام کنند . کدخدا از این موضوع خیلی استقبال کرد. فردای آن روز یک ورق امتحانی را را خط کشی کردم و از هر روستایی که برای ثبت نام مراجعه می کرد یک تومان دریافت می شد . آنهایی هم که دنبال گله بودند و پس فردا مراجعه کرده بودند 12 ریال پرداختند کردند. یک تومان برای ثبت نام و 2 ریال جریمه تاخیر . حدود 300 تومان جمع شد . آن زمان پول خوبی به حساب می آمد و کار ما راه افتاد. همان شب کدخدا به خانه من آمد و خیلی تشکر می کرد . می گفت آقای مدیر ما از شما خیلی ممنونیم . تا حالا در روستای ما از کسی ثبت نام نکرده بودند و این اولین باربود که شما از اهالی روستای ما ثبت نام کردید. حالا چه شد که این خاطره را نقل کردم. دیروز یکی از دوستان از بنده  از سرنوشت سهام عدالت می پرسید. من هم اینخاطره را برای او نقل کردم .  ما از اقای دکتر خیلی متشکریم که مارا صاحب سهام کرد . تا حالا کسی به ما سهام نداده بود .