طناز

طنز و ادب

طناز

طنز و ادب

روزجهانی شیر مادر

                                          

                                عکس سال  

( به مناسبت روز جهانی شیر مادر )

گاف حرفه ای خبرگزاری فارس ، به خاطر عادت به مبالغه

اتفاق خبری جالبی  که دیروز در خبرگزاری فارس اتفاق افتاد مرا  به یاد یکی از همکاران سابقم در ایرنا انداخت که سالها ی اول دهه 60 برای پوشش خبری  مناسک حج به مکه مکرمه اعزام شده بود و  در گزارشی که از راهپیمایی برائت از مشرکین ارسال کرده بود نوشته بود میلیون ها ایرانی امروز در مقابل بعثه  تجمع کرده و از شیطان بزرگ برائت جستند. این درحالی بود که کل جمعیت زائرین ایرانی به حدود یکصد هزار نفر می رسید که اگر همه هم در این مراسم شرکت کرده بودند همینقدر بیشتر نمی شدند . فوق فوقش می شدند دویست هزار نفر . نه میلیون ها نفر. متاسفانه این گونه نوشتن ها برای ما  تبدیل به عادت شده !

http://shafaf.ir/fa/pages/?cid=71652کدخبر۷۱۶۵۲

تاریخ انتشار۰۲ شهریور ۱۳۹۰ - ۱۳:۰۴

print نسخه چاپی

send ارسال به دوستان

وقتی خبرگزاری فارس، سالروز نامگذاری روز قدس را فراموش می کند! + عکس

در حالی که شهیدمطهری قبل از نام گذاری روز قدس به شهادت رسید، اما خبرگزاری فارس در خبر امروز مجلس اعلام کردند که در این جلسه بیانات شهید مطهری پیرامون اهمیت روز قدس از بلندگوی مجلس پخش شد.

 در حالی که شهیدمطهری قبل از نام گذاری روز قدس به شهادت رسید، اما خبرگزاری فارس در خبر امروز مجلس اعلام کردند که در این جلسه بیانات شهید مطهری پیرامون اهمیت روز قدس از بلندگوی مجلس پخش شد.
به گزارش
 شفاف، شهید مطهری در 11 اردیبهشت 1358 به شهادت رسید و امام خمینی (ره) در روز 16مرداد 1358 در سیزدهمین روز از ماه مبارک رمضان در پیامی آخرین جمعه ماه رمضان را روز قدس نام گذاری کردند.

 

فرهنگ انگلیسی - فارسی طنازی

 فرهنگ انگلسی - فارسی طنازی تقدیم می کند.  

 علاقمندان به خرید نسخه کامل سه جلدی فرهنگ طنازی با صندوق پستی همین وبلاگ تماس گرفته و درخواست خود را ثبت نمایند. 


 
Life is too short:   زندگی‌ در شرت سپری میشود
Free fall:   فال مجانی
Comic:   به افغانی ، کمک
Easy Love:    لواسان
Longtime:    در حمام ، زمان پیچیدن لونگ را گویند
Long time no see: !دارم لونگ می‌‌پیچم ، نگاه نکن
San Jose: به ترکی‌ ، شما خوزه هستید
San Antonio: به ترکی‌ ، شما آنتونیو هستید
MacBook: کتابچهٔ راهنمای حجاج
Bertolucci: چپ چشمی که بربر نگاهت می‌کند
Comfortable: بفرمایید سر میز
Burkina Faso: برو کنار وایسا
Confuse: آنکه برق از ...نش می پرد
Cancun: باسنی که از پس هرکاری بر می‌‌آید
His friends: دوستان هیز
Parkinson: پسر سرایدار را گویند که در اتاقکی در پارکینگ زندگی‌ می‌کند
Velocity: (شهری که مردم آن از هر موقعیتی برای ولو شدن استفاده می‌‌کنند (شیراز
Categorize: نوعی غذای شمالی که با برنج و گوشت گراز طبخ می‌‌شود
The man who owns a locker: مرتیکه لاکردا
Acrobat reader: ژیمیناستی که موقع اجرا گه می‌‌زند
Windows detects an error: پنجردن داش گلیر
Black light: سیانور
Refer: فرکردن مجدد مو
Good setting: آن سه چیزِ نیک را گویند : گفتار نیک - کردار نیک -پندار نیک
Good one: وانِ بزرگ و جادار
Config: باسن انجیری
Configure: ژستِ باسن
Sweetzerland: سرزمینی که مردمانش زیاد زر می‌‌زنند اما به دل‌ می‌‌نشیند
Accessible: عکس سیبیل
Very well: رها و آزادو افسارسرخود و بی تکلیف و سرگشته و بی جا و مکان
Beta-dine: نسخهٔ آزمایشی‌ یک دین که برای مدتی‌ ترویج می‌‌شود و به مرور زمان تصحیح می‌‌گردد
Life is too short: زندگی‌ در شرت سپری میشود
Tequila shot: پیک شادی
Shutter Island: شعبه‌ کبابی شاطر عباس در کیش
Please confirm: لطفا باسنتان را سفت کنید
Avatar: تلفیقی است از آواز ،ساز ایرانی‌ و تصاویر سه بعدی که در پس زمینه پخش می‌‌شوند
Subsystem: صاحب دستگاه
Jesus: در اصفهان به بچه گویند که دست به چیز داغ نزند
Moses: در اصفهان به موز گویند
UNESCO: یونس کجاست؟
Porno: مملو از چیزهای جدید
Macromedia: رسانه های عوام فریب
Kanguru: استاد تعالیم عرفانی در قزوین
Guns N' Roses: غنچه گان
Media: میدی، یا ... ؟
George: در تبریز به گرگ می‌گویند
Good Luck: چه لاکِ قشنگی‌ زدی
Good Luck on your exams: به هنگام امتحانات لاکِ قشنگی زده بودی
Endoscopy: از ماتحت دیگری کپی‌ کردن
Legendary: ادارهٔ محافظت از لجن و کثافات شهری
New York: نوشهر را گویند
Manager: به ترکی‌ ،منی جِر: جرم بده
Communication Board: کامیونی چه زمانی‌ شن را برد ؟
Which came first; the chicken or the egg? : یک سوال تخمی
Godzilla: خدای استفاده کردن از مرورگر موزیلا
Avocado: کادو از طرف خانم آوا
Quintuplet: این تاپاله کجاست؟
What the hell: !چه دانهٔ خوشبویی
Cambridge: شهری که تعداد پلهایش انگشت شمار است
Liverpool:استخری که در آن گروهی از دافهای جیگر در حال شنا هستند
 
 

 

منم ، منم بزک زنگوله پا


یک روز بز زنگوله پا از بچه هاش خداحافظی کرد که برود دشت و صحرا علف بخورد و برایشان شیر بیاورد. مامان بزی به بچه ها سپرد که در را به روی مامور گاز و برق و آب و گرگ باز نکنند. بچه ها هم که بر خلاف آمار و ارقام رسمی گرسنه بودند به مادرشان قول دادند که در را باز نکنند. چند دقیقه که گذشت گرگ که دید بز زنگوله پا از خانه بیرون رفته در خانه را زد. شنگول پرسید: کیه؟ گرگ گفت: منم، منم مادرتون شیر یارانه ای آوردم براتون. شنگول گفت: تو مادر ما نیستی. چون دروغ می گی خیلی وقته م.مه ی شیر یارانه ای رو لولو برده.گرگ با دست زد تو پیشانیش و رفت و چند دقیقه ی دیگه آمد و در زد و گفت: منم، منم مادرتون شیر مدت دار آوردم براتون.منگول گفت: اگه تو مادر مایی بگو ببینم یه پاکت شیر رو چند خریدی؟ گرگ کمی فکر کرد و گفت: هزار تومن. منگول گفت: برو گرگ بی حیا! تو مادر ما نیستی چون شیر در عرض این هفته شده هزار و صد تومن هرچند نرخ تورم هنوز یه رقمیه!گرگ دوباره زد به پیشانیش و رفت بقالی محلشون ولی هرچیزی خواست برای بچه ها بخرد آنقدر گران شده بود که نتوانست و دست از پا درازتر برگشت پشت در و کوبید به در و گفت: بچه ها! منم، منم مادرتون، با وجود کنترل قیمت ها هیچی نتونستم بخرم براتون. شنگول خندید و گفت: بچه ها! بچه ها! بدوین بیاین مامان اومده.و در را باز کرد و گرگ پرید تو و شنگول و منگول را یک لقمه ی چپ کرد، بعد از مسوولان که این فرصت را برایش فراهم کرده بودند تشکر کرد و نگاهی به اطراف انداخت و لامپ کم مصرف خانه را خاموش کرد که در مصرف منابع محدود انرژی صرفه جویی بشود و راهش را کشید و رفت.اما بچه ها بشنوید از آن طرف که مامان بزی رفت و رفت تا برسه به صحرا و دشت ولی همه جا شده بود باغ و ویلای شخصی و جاده ی آسفالته. همینجور که دنبال یک وجب علف می گشت یک بی ام دبلیو کروکی کنارش ایستاد و پسر جوانی که راننده اش بود و باباش سالیانه از یک کارمند فلک زده کمتر مالیات می داد گفت: آبجی! میای بریم کثافتکاری؟ ننه بزی این طرف را نگاه کرد، آن طرف را نگاه کرد، وقایع کاشمر و استخر صدف و خمینی شهر را در ذهن مرور کرد و به خاطر امنیتی که وجود دارد احساس آرامش خاطر کرد، بعد یاد قیمت شیر افتاد. خلاصه چند لحظه ای چک و چانه زدند و بی ام دبلیو گرد وخاک کرد و دور شد و وقتی گرد و خاک کنار رفت مامان بزی دیگر کنار جاده نبود.شب که مامان بزی با دست پر به خانه رسید دید در بازست. اول با خودش گفت کی در را باز گذاشته؟ اینجوری که بر اثر تبادل گرمایی بیرون و داخل خونه کلی انرژی با ارزش هدر می ره بعد ترسید که نکند صاحبخانه با حکم تخلیه آمده ولی وقتی داخل شد حبه ی انگور از زیر میز بیرون پرید و ماجرا را برایش تعریف کرد. ننه بزی که شنید بچه هایش را گرگ خورده دو دستی زد تو سرش و گفت: خاک به سرم شد! گوشت کیلویی هیجده هزار تومن رو گذاشتم دم دست گرگ! بعد ماشین حساب برداشت و وزن شنگول و منگول را حساب کرد و دوباره زد تو سر خودش. تازه یادش افتاد که دو نفر هم سهمیه ی یارانه ی نقدی اش کم می شود برای همین دوباره زد توی سرش و به حبه ی انگور گفت تو بشین سریال ستایش رو ببین که وقتی برگشتم برام تعریف کنی من هم میرم دخل گرگه رو بیارم.بعد رفت بالا پشت بام خانه ی گرگه و پا کوبید. گرگه که یک بسته سوپ آماده را با سه لیتر آب قاطی کرده بود تا شکم بچه هایش را سیر کند دید خاک از سقف ریخت تو سوپ، فریاد زد: کیه کیه! تاپ تاپ می کنه، سوپ منو پر خاک می کنه! بچه ی وسطی گفت: بابا گرگی! شعرت قافیه نداشت. گرگ چنان ناسزایی به بچه اش گفت که حتا روزنامه ی پرتیراژ صبح هم رویش نمی شود آن را بکند تیتر درشت. یکی از بچه گرگها گفت:‌بابا!‌سوپ به جهنم! بگو از جلو دیش بره کنار خیر سرمون داریم فارسی وان می بینیم ها!‌ گرگ این را که شنید رفت تو کوچه و بزی را دید. بعد با بز زنگوله پا قرار گذاشتند که عصر وسط جنگل دوئل کنند، حالا چرا همان موقع دوئل نکردند شاید می خواستند خبر بیست و سی را ببینند و بعد با خیال راحت بمیرند.گرگه رفت پیش دندانپزشک و گفت که چون چند ساعت دیگر باید شکم یک بز را پاره کند می خواهد دندانپزشک دندان هایش را تیز کند. دندانپزشک محترم وقتی هزینه ی تیز کردن دندان را گفت دود از مخ گرگ بلند شد و گرگ گفت: ببینم مگه شما دندانپزشک ها قسم نخوردید؟ دندانپزشک فاکتور خرید جنس هایش را که با وجود پیشرفت علم و تکنولوژی و خودکفایی در تمامی زمینه ها ده دست می چرخید تا وارد کشور شود نشان گرگ داد، مالیات ارزش افزوده را حساب کرد، پول برق و آب و هفته ای یک بار تنظیم دیش ماهواره را هم به اقلام اضافه کرد. گرگ سوتی کشید و دست کرد جیب اش یک نخود درآورد و گفت: من با این نخود می خواستم شب برای بچه ها آش بپزم اون رو هم می دم به شما. دندانپزشک که لجش درآمده بود تمام دندان های گرگ را کشید و به جایش پنبه گذاشت.بز زنگوله پا هم رفت پیش استاد آهنگر و گفت که شاخ هایش را تیز کند. استاد هم هزینه ی تیز کردن شاخ را که اتحادیه داده بود ضربدر افزایش قیمت میلگرد کرد و حاصل را دو بار در ارزش افزوده ضرب کرد و کل هزینه را غیر نقدی با مامان بزی حساب کرد.وقتی از جاش بلند شد چون حسابی سرحال آمده بود شاخ های بز زنگوله پا را جوری تیز کرد که انگار شاخ خواهر مادر خودش باشد و بهش گفت: برو زن! خدا به همرات! اگه گرگ نخوردت باز هم به ما سر بزن بعد نشست پای دیس پلوی هندی و با دست شروع کرد به خوردن.  خلاصه بچه ها، در دوئلی که در اعماق جنگل درگرفت مامان بزی زد و شکم آقا گرگه را پاره کرد ولی اگر فکر می کنید بعد از یک روز که از هضم شدنشان گذشته بود شنگول و منگول از آن تو پریدند بیرون باید بهتان عرض کنم که ...! از شکم گرگه فقط باد معده خارج شد. بز زنگوله پا وقتی دید چیزی توی شکم به پشت چسبیده ی گرگ بینوا نیست خواست راهش را بکشد و برود که یک دفعه یک ون کنار پایش ترمز کرد و او را به جرم زنگوله بستن به پا برای جلب توجه در انظار عمومی و به خطر انداختن سلامت جنگل سوار ون کردند و بردند و هرچی مامان بزی گفت که بز زنگوله پاست به خرج شان نرفت که نرفت.حبه ی انگور هم وقتی سریال ستایش تمام شد یک ساعتی اشک ریخت و بدبختی های خودش یادش رفت بعد هم گرفت خوابید و تا صبح خواب های خوش دید.
پایان
 

آب بازی باز هم خاطره آفرید

  به یکی از همشهر یهای ما گفتند شما از اینکه این همه جوک  برایتان ساخته می شود ناراحت نمی شوید ؟ او در پاسخ گفت برای شما جوک است ولی برای ما خاطره است.  هرچند پرداخت این مطلب جدی به نظر می رسد اما به واقع یک طنز اجتماعی است.

حادثه نه چندان مهم و بزرگ بندر عباس هم بی شباهت به این داستان همشهری ما نیست.  اینگونه برخورد ها بعد ها به خاطره تبدیل می شود اما خاطراتی که در صورت تکرار  به یک خاطره تاریخی مبدل شده و می تواند به یک واکنش اجتماعی تبدیل شود و به جایی برسد که یک موضوع ساده اجتماعی به یک معضل پیچیده سیاسی تبدیل شود .

در مصاحیه ای که سرهنگ امیدیان جانشین فرمانده  نیروی انتظامی هرمزگان کرده است ( متن مصاحبه در پایان این نوشتار آمده است ) چند نکته جالب است.

جناب سرهنگ تایید کرده اند که افرادیکه مرتکب آب بازی شده اند بیش از 30 نفر نبوده اند . فرض کند همه این سی نفر خلاف کار واقعی بوده اند. آیا اینقدر اهمیت دارد که جانشین نیروی انتظامی هرمزگان بیاید و در مورد تخلفی که خود اذعان دارد تنها نیارمند یک تذکر و ارشاد بوده است مصاحبه  کرده و در مورد مسائلی که به او ارتباطی ندارد اظهار نظر نماید. (  در مور مسائل شرعی که بعدا به آن پرداخته خواهد شد)

جناب سرهنگ تاکید کرده اندکه آب بازی کنندگان بطری آب معدنی همراه داشته اند واین از مصادیق روزه خواری است. جناب سرهنگ اولا شما حق ندارید اینگونه بفرمایید که هرکس شیشه آب در دست دارد روزه خواز است مگر هرکس که چاقو در دست دارد قاتل است؟

ثانیا خود جنابعالی می فرمایید که ایشان در حال آب بازی بوده اند چرا بر اساس مفاهیم و تعالیم عالیه اسلامی حمل بر صحت نکرده و نپنداشته اید که این شیشه ها ی آب برای اب بازی مورد استفاده قرار می گرفته است. این که به موضوع بحث شما بیشتر نزدیک است تا آن.

ثالثا بر فرض اینکه عده ای روزه خوار ی کرده باشند شما حق دارید آنها را به جرم روزه خواری دستگیر کنید اما ظاهرا دستگیر شدگان به دلیل تظاره به روزه خواری  دستگیر نشده اند.

جناب سرهنگ ، قاعدتا جنابعالی بهتر از بنده می دانید که جرم به عملی گفته می شود که برای آن مجازاتی تعریف شده باشد . سوال اینجاست که مجازات آب بازی در قانون چیست؟

جناب سرهنگ تاکید کرده اند که هیچ شکی نیست که این تجممع از قبل اطلاع رسانی شده است. خوب که چی؟ این هماهنگی چه جرمی را اثبات می کند؟ بله حتما این هماهنگی صورت گرفته است مگر هماهنگی قبلی 30 نفر با یکدیگر برای کاری که جرم تعریف نشده است اشکالی دارد؟

جناب سرهنگ اظهار نظر درگیری هم در مورد مسائل شرعی کرده اند که در جای خود جالب است. 

ادامه مطلب ...

چنین گفت آقا فرنود راستگو ی....


فرنود راستگو کاری کرد که بازار ماشین لباسشویی و ادبیات و شعر واینترنت و تلویزیون و شبکه های اجتماعی و خیلی چیز های دیگر رو تحت تاثیر قرار داد. آقا فرنود کاری کرد که دیگه کسی جرات نمی کنه در باره هیچ وسیله برقی ای اظهار نظر کنه . یه پارازیتی از خودش در کرد که عالم و آدم رو به خودش مشغول کرده. بعضی ها روبدون اینکه شعر بلد باشن ،به شعر گفتن واداشته و بعضی دیگه افاضات ادبی در این باره از خود صادر فرموده اند .یکی نیست به این بزرگواران بگه آخه عزیزم ، براردم، خواهرم ، هرکاری روشی داره ، هر کس که نمی تونه  هر هنری رو که خواست  همینجوری  از خودش در بکنه . مثلا یکی از این شعرای جوان که البته این عده معدود و انگشت شماری هستند و بیشتر از اینکه شاعر باشند شاعر نما هستند، گفته است  : شوشولها را باید شست جور دیگر باید ر....د .  آخه این هم شد شعر؟

اصلا این کلمه تازه تاسیس از کجا آمده ؟ شوشول یعنی چه ؟ تو کدوم فرهنگ لغت می شه اونو پیدا کرد؟ قبلا یه کلمه دیگه ای بود که به جای حرف  شین  از  حرف دال  در آن استفاده شده بود . تازه اون هم تو همه فرهنگ لغات  نبود . اما آیا این کلمه همان کلمه مستهجن و ناجور است ؟ چه عرض کنم . یه بچه ای تو تلویویزون یه چیزی گفته  . اینکه اینقدر اهمیت نداره که .

بله باید شست. سه بار هم باید شسست تا پاک بشه . هرکس هم نشوره نجسه . خلاص.

این همه شعر و گلواژه  نداره که.

یکی دیگه از این شاعر نما ها فرموده است :   از شوشول فرنود ندیدم خوشتر       یادگیری که براین ماشین دوار بماند

واقعا بی مزه بود. خوب که چی ؟ من به عنوان فاضلی اندک عرض می کنم این شاعر نماها اینقدر از این اشعار بگویند تا شوشول دونشون در بیاد.  همین جوابو می خواستید ؟ حالتون جا  اومد؟

اصلا مگه این بچه حرف بدی زده ؟ پدر و مارد ها این همه خودشونو جرو واجر می کنن که بچه ها یاد بگیرن کارهای شخصی شون رو خودشون انجام بدن . به امید روزی که کوچیک و بزرگ این مملکت شوشولشون رو بشورن .

ولی از حق نگذریم یه جایی هم یکی از این شاعر نما ها چند بیت در باره این کودک راستگو خوندم که به دلم نشست .

کودکی پنج یا که شش ساله               پاک و معصوم چون گل لاله

فرصت آن نداشت آن کودک              بهر آموزش دروغ و کلک

می ندانست کودک نوپا                       راه  و رسم به اصطلاح حیا


ادامه مطلب ...

نصیحت

 

تو  کافه‌ فرودگاه یکی بود که پشت سر هم سیگار می‌کشید؛ یکی دیگه رفت جلو گفت:

- ببخشید آقا! شما روزی چند تا سیگار می‌کشید؟
- منظور؟
- منظور اینکه اگه پول این سیگارا رو جمع می‌کردید، به اضافه‌ی پولی که به خاطر این لامصب خرج دوا و دکتر می‌کنید، الان اون هواپیمایی که اونجاست مال شما بود! 


طرف پرسید : تو سیگار می‌کشی؟
- نه!
- هواپیما داری؟
- نه!
- به هر حال مرسی بابت نصیحتت؛ ضمناً اون هواپیما که نشون دادی مال منه

 


هندوانه از کجا آمده است؟

       بسیاری از گیاهان ، بومی مناطق خاصی هستند . اما این بدان معنا نیست که در سایر نقاط دنیا امکان رشد و نمو آن وجود نداشته باشد. به عنوان مثال کیوی که در اصل نام یک حیوان به همین نام است و به خاطر شباهت با این حیوان  نام کیوی فروت را به خود اختصاص داده است در نیوزلند و استرالیا می روید اما با ورود آن به ایران اکنون باغهای بزرگی از کیوی در مناطق شمالی ایران وجود دارد.   

         

                      هندی وانا                                                          حیوانی به نام کیوی

هندو انه نیز درهندوستان  و شاید نقاط دیگری از جهان می روییده است اما ظاهرا اول بار از هند به ایران وارد شده است. در هند به این میوه پر آب و شیرین  وانا می گویند . و ایرانیان ابتدا آنر هندی وانا  به معنای وانای هندی نام نهادند و به تدریج به هندوانه تغییر تلفظ داد و در زبان محاوره آن را هندونه هم می گویند.

یادی از سودان به مناسبت اعلام استقلال سودان جنوبی

امروز داشتم خبرهای  اعلام استقلال سودان جنوبی ، که دیروزمردم این خطه استقلال خود را جشن گرفتند ، را می خواندم  که به یاد  سفری به سودان افتادم که در سال 86 به این کشور داشتم.

در این سفر همراه با هیاتی به ریاست آقای حداد عادل به مدرسه ای رفتیم که در آن قرآن و تعالیم مذهبی به دانش آموزان می آموختند. 

شاید به تعبیر برخی از همکاران مطبوعاتی اصل خبر آن بود که آقای حداد مقداری کمک مادی به این مدرسه نمود اما از نظر من جلوه های دیگری در این بازدید جالب بود که در گزارشی کوتاه به آن اشاره کردم. 

البته برای انجام وظیفه به کمک های انسان دوستانه رئیس وقت مجلس هم اشاره کردم . شاید این گزارش به خواندنش بیرزد.


لینک مطلب :

                http://www2.irna.com/ar/news/view/line-9/8611205438133204.htm

ادامه مطلب ...

استعفا

با سلام

نظر به اینکه این اداره به خاطر عدم توجه به هیئت کشتی استعفاء خود را از مسئولین هیئت کشتی استان را دارم انشااله با مدیریت جنابعالی در ورزش استان هیئت کشتی را موفق باشد!!!!  

 

دنیای مجازی

روزی با عجله و اشتهای فراوان به یک رستوران رفتم.
مدتها بود می خواستم برای سیاحت از مکانهای دیدنی به سفر بروم. دررستوران محل دنجی را انتخاب کردم، چون می خواستم از این فرصت استفاده کنم تا غذایی بخورم و برای آن سفر برنامه ریزی کنم.
فیله ماهی آزاد با کره، سالاد و آب پرتقال سفارش دادم. در انتهای لیست نوشته شده بود: غذای رژیمی می خورید؟ ... نه
نوت بوکم را باز کردم که صدایی از پشت سر مرا متوجه خود کرد:
- عمو... میشه کمی پول به من بدی؟
- فقط اونقدری که بتونم نون بخرم
- نه کوچولو، پول زیادی همراهم نیست.
- باشه برات می خرم
صندوق پست الکترونیکی من پُر از ایمیل بود. از خواندن شعرها، پیامهای زیبا و همچنین جوک های خنده دار به کلی از خود بی خود شده بودم. صدای موسیقی یادآور روزهای خوشی بود که در لندن سپری کرده بودم.
عمو .... میشه بگی کره و پنیر هم بیارن؟
آه یادم افتاد که اون کوچولو پیش من نشسته.
- باشه ولی اجازه بده بعد به کارم برسم. من خیلی گرفتارم. خُب؟
غذای من رسید. غذای پسرک را سفارش دادم. گارسون پرسید که اگر او مزاحم است ، بیرونش کند. وجدانم مرا منع می کرد. گفتم نه مشکلی نیست.
بذار بمونه. برایش نان و یک غذای خوش مزه بیارید.
آنوقت پسرک روبروی من نشست.
- عمو ... چیکار می کنی؟
- ایمیل هام رو می خونم.
- ایمیل چیه؟
- پیام های الکترونیکی که مردم از طریق اینترنت می فرستن.
متوجه شدم که چیزی نفهمیده. برای اینکه دوباره سئوالی نپرسد گفتم:- اون فقط یک نامه است که با اینترنت فرستاده شده 

- عمو ... تو اینترنت داری؟
- بله در دنیای امروز خیلی ضروریه
- اینترنت چیه عمو؟
- اینترنت جائیه که با کامپیوترمیشه خیلی چیزها رو دید و شنید. اخبار،موسیقی، ملاقات با مردم، خواندن و نوشتن، رویاها، کار و یادگیری. همة این ها وجود دارن ولی در یک دنیای مجازی.
- مجازی یعنی چی عمو؟
تصمیم گرفتم جوابی ساده و خالی از ابهام بدهم تا بتوانم غذایم را با آسایش بخورم.
- دنیای مجازی جائیه که در اون نمیشه چیزی رو لمس کرد. ولی هر چی که دوست داریم اونجا هست. رویاهامون رو اونجا ساختیم و شکل دنیا رو اونطوری که دوست داریم عوض کردیم.
- چه عالی. دوستش دارم.
- کوچولو فهمیدی مجازی چیه؟
- آره عمو. من توی همین دنیای مجازی زندگی می کنم.
- مگه تو کامپیوتر داری؟
- مادرم تمام روز از خونه بیرونه. دیر برمی گرده و اغلب اونو نمی بینیم.
- نه ولی دنیای منم مثل اونه ... مجازی.
- وقتی برادر کوچیکم از گرسنگی گریه می کنه، با هم آب رو به جای سوپ می خوریم
- خواهر بزرگترم هر روز میره بیرون. میگن تن فروشی میکنه اما من نمی فهمم چون وقتی برمی گرده می بینم که هنوزم هم بدن داره.
- و من همیشه پیش خودم همة خانواده رو توی خونه دور هم تصور می کنم.
یه عالمه غذا، یه عالمه اسباب بازی و من به مدرسه میرم تا یه روز دکتر بزرگی بشم.
- پدرم سالهاست که زندانه
- مگه مجازی همین نیست عمو؟
قبل از آنکه اشکهایم روی صفحه کلید بچکد، نوت بوکم را بستم.
صبر کردم تا بچه غذایش را که حریصانه می بلعید، تمام کند.  

پول غذا را پرداختم و از پسرک دور شدم اما  آن روز یکی از زیباترین و خالصانه ترین لبخندهای زندگیم را همراه با این جمله پاداش گرفتم:
- ممنونم عمو، تو معلم خوبی هستی.
آنجا، در آن لحظه، من بزرگترین آزمون بی خردی مجازی را گذراندم. ما هر روز را در حالی سپری می کنیم که از درک محاصره شدن وقایع بی رحم زندگی توسط حقیقت ها ، عاجزیم