طناز

طنز و ادب

طناز

طنز و ادب

مهمونی مهناز


امروز رفته بودیم مهمونی . مهمونی ای که صاحب خونه حاضر نشد حتی از جاش تکون بخوره. مهمونا اومدن .  خونه رو گردگیری کردن. پذیرایی کردن . به هم دیگه خوش آمد گفتن .  خونه صاحب خونه رو پر از گل کردن . اما اگه از دیوار صدایی دراومد از صاحب خونه هم.
نمی دونم چرا اینقدر آروم بود. از قدیم و ندیم آروم بود ولی نه اینقدر .  صدای همه رو درآورده بود. 
مهناز رو می گم .
دل همه رو سوزونده بود. همه ضجه می زدند . . ولی خم به ابرو نمی آورد. می دونم که حالش خوبه . حال اون خوبه . حال ما خرابه .  


نظرات 3 + ارسال نظر
خاله زاده چهارشنبه 30 شهریور‌ماه سال 1390 ساعت 09:16

صاحب اون خونه صاحب دل همه ماست.چه وقتی او را میدیدیم چه حالا که از دیده غایب شده است.صداش ،صدای خنده هاش رو هیچ وقت فراموش نمیکنیم

زینب چهارشنبه 30 شهریور‌ماه سال 1390 ساعت 22:32

می فهمم همین

زندیه یکشنبه 17 مهر‌ماه سال 1390 ساعت 00:29

خیلی دلم براش ثنگه خدا میدونه

گمان نمی کنم هیچ وقت بتوانم فراموشش کنم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد