طناز

طنز و ادب

طناز

طنز و ادب

خاطرات یک مدیرکل !!

یک سال و نیم است که بازنشسته شده ام . روزی که قرار بود از ایرنا خداحافظی کنم متنی را که دلنبشته ای بود حاصل سه دهه کار، آماده کرده بودم یکی دو بار برای اصلاح و تکیمل متن آن را برای خودم خوانده بودم . وقتی به بعضی از قسمتهای متن می رسیدم نمی توانستم احساسات خود را کنترل کنم . از مهندس گرمردودی که همواره یکی از بهترین دوستانم بوده است ، خواهش کردم در آخرین جلسه ای که در ایرنا حضور دارم ،متن را بخواند . ممکن است برای خیلی از خوانندگان جذابیتی نداشته باشد اما این خاطرات برایم یک دنیا می ارزد . یادش به خیر . روزگار خوبی داشتیم .


ادامه مطلب ...

با هم بخندیم ، نه به هم

از اول هم از سیاست خیلی خوشم نمی آمد . اما از نوجوانی در رودخانه سیاست غرق شدم و هنوز هم برای بیرون آمدن از آن تقلا می کنم .

بهتر است اصلا در باره سیاست حرفی نزنیم. چراکه وقتی می توان با سکوت حرف زد نباید بر پایه  لرزان واژه ها تکیه کرد. سکوت من تلخند های است که در وبلاگم می گذارم . سکوت من لطیفه است ، خاطرات شیرین است و هر آنچیزی است که بتواند ماهیچه های صورت بازدید کنندگانم را منقبض کند. ولو اندک .

دنیا ، دنیای بدی شده . همه به هم دروغ می گویند و خیلی ها هم باورمی کنند . اما یک نصیحت کوچک از بنده حقیر داشته باشید که افرادی که به خاطر شما دروع می گویند به شما هم دروغ می گویند.

 سالها با " خبر " زندگی کردم ولی امروزه دیگر حوصله اش را ندارم.

میوه باغ بقا دربدری است                سود بازار عدم بی خبری است

 یادتان هست سالهای 57 و 58 چقدر مردم باهم مهربان و صمیمی بودند ؟ چرا آنگونه بود و اینگونه شد ؟  پاسخ همان است که اول مطلب عرض کردم .  سیاست همه جا را گرفته  و شالوده سیاست  ناراستی است . در هیچ جای دنیا  سیاستمداران  به هم اعتماد ندارند و هرجا که بی اعتمادی شکل بگیرد صمیمیت از بین می رود. اما غافل از آنیم که نه آنقدر زندگی شیرین است نه آنقدر مرگ ترسناک که انسان شرافت خود را بفروشد.

صفحه ای به نام" طنازی " باز کردم که با هم بگوییم و باهم لبخند بزنیم . انتظار دارم یاری ام کنید  تا باهم بخندیم  نه به هم .

دل عاشق به پیغامی بسازد         خمار آلوده با جامی بسازد

دوستتان دارم  - سید رضا  ضیایی