طناز

طنز و ادب

طناز

طنز و ادب

مادر ، دوستت دارم


      
خارج از قاعده " طنازی " مطلبی غیر طنز و شاید تلخنز تقدیم می کنم
          
        مردی مقابل گل فروشی ایستاد.او می خواست دسته گلی برای مادرش که در شهر دیگری بود سفارش دهد تا برایش پست شود .

        وقتی از گل فروشی خارج شد ٬ دختری را دید که در کنار درب نشسته بود و گریه می کرد. مرد نزدیک دختر رفت و از او پرسید : دختر خوب چرا گریه می کنی ؟

        دختر گفت : می خواستم برای مادرم یک شاخه گل بخرم ولی پولم کم است . مرد لبخندی زد و گفت :با من بیا٬ من برای تو یک دسته گل خیلی قشنگ می خرم تا آن را به مادرت بدهی.


        وقتی از گل فروشی خارج می شدند دختر در حالی که دسته گل را در دستش گرفته بود لبخندی حاکی از خوشحالی و رضایت بر لب داشت. مرد به دختر گفت : می خواهی تو را برسانم ؟ دختر گفت نه ، تا قبر مادرم راهی نیست!

        مرد دیگرنمی توانست چیزی بگوید٬ بغض گلویش را گرفت و دلش شکست. طاقت نیاورد٬ به گل فروشی برگشت٬ دسته گل را پس گرفت و ۲۰۰ کیلومتر رانندگی کرد تا خودش آن را به دست مادرش هدیه بدهد.
نظرات 3 + ارسال نظر
محمد پنج‌شنبه 16 آذر‌ماه سال 1391 ساعت 10:15 http://mhf1348@yahoo.com

جالب بود
مادر را خدا خوب کرده
کاش خدا خوبمان کند انوقت آنقدر ایثار می کنیم که شهید می شویم

عفت پنج‌شنبه 16 آذر‌ماه سال 1391 ساعت 12:15

چه زیبا یاد اوری کردید .انهایی که امروز در کنارشان هستم معلوم نیست که این نمعت تا کی در دسترس مان با شند .فرقی نمی کنند مادر یا هر کسی که دوستشان دارم. قربون مادرم که در همه امور زندگی ام معلم اخلاق و هزاران ........نا گفته هایم بود و هست .

رضا جمعه 13 بهمن‌ماه سال 1391 ساعت 07:36

شکسپیر می گوید: به جای تاج گل بزرگی که پس از مرگم برای تابوتم می آوری، شاخه ای از آن را همین امروز به من هدیه کن!

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد