قورباغه توی کلاس ورجه ورجه میکرد.
آقای افتخاری گفت:قاسم! این قورباغه را از کلاس بینداز بیرون.
قاسم گفت:آقا اجازه؟ ما از قورباغه میترسیم
آقای افتخاری گفت:ساسان! تو این قورباغه را بینداز بیرون
ساسان گفت:آقا اجازه؟ ما هم میترسیم
آقای افتخاری گفت:بچه ها! کی از قورباغه نمیترسد؟
من گفتم:آقا اجازه؟ ما نمیترسیم
آقای افتخاری گفت:کیف و کتابت را بردار و زود از کلاس برو بیرون.
گمان میکنم که محمود مرا لو داده باشد؛ وگرنه آقای افتخاری از کجا میدانست که من قورباغه را به کلاس آوردم؟!
از کتاب کی بود رفت زیر میز؟
منوچهر احترامی
چقدر قشنگ بود.....
ممنون
سلام.
طرف یحتمل یکی از نوابغ باشه!
میگم خودتون چی از قورباغه می ترسین ؟ :D
اتفاقا سالها پیش در دوره دبیرستان اتفاق مشابهی برای خدم افتاد
تعدادی موش برا تشریخ به کلاس اورده بودند . یکی از انها از قفس دررفته بود و در کلاس جولان می داد معلم مان پایش را توی یک کفش کرده بود که کار ضیایی . این شیطنت ها از او بر میاد . نه از موش بدش می اد
نه از بی موش .
نایس