طناز

طنز و ادب

طناز

طنز و ادب

فرهنگ ناب ایرانی

 از تو کیفم دوهزارتومانی درآوردم و به راننده دادم. هشت هزار تومان پول داشتم، چهار تا دوهزارتومانی.
راننده گفت: خرد بده خانوم.
گفتم: خرد ندارم، هفت‌تیر پیاده می‌شم.
گفت: نگه می‌دارم برو خرد کن بیار.
گفتم: من نمی‌کنم این کارو آقا.
گفت: یعنی چی.
گفتم: وظیفه‌ی من نیست.
گفت: خانوم وظیفه‌ی شماست وقتی می‌خوای بیای سوار تاکسی شی اول نگاه کنی ببینی پول خرد داری یا نه.
برنمی‌گشت نگاهم کند.
گفتم: مجلس تصویب کرده؟‌ اگه قرار باشه از صبح سوار هر ماشینی می‌شم خرد بدم باید به جای کیف با خودم گونی وردارم.
 
بدون اینکه سرش را برگرداند دوهزار تومانی را پس داد و گفت: به سلامت. نه خردتو خواستیم نه درشتتو.
می‌خواست شرمنده‌ام کند؟ یا خودش را در نقش بازیکن ایرانی می‌دید که با بازیکن اسرائیلی وارد رقابت نمی‌شود و مسابقه را واگذار می‌کند؟‌
 
دوهزار تومانی را گرفتم و گذاشتم تو جیبم و پیاده شدم. در را بستم و یک‌طرف شالم ماند لای در و هر چه کشیدم نیامد. به تقلا افتادم در را باز کنم شال را نجات بدهم که ماشین حرکت کرد و بقیه‌ی شالم از سرم کشیده شد و باهاش رفت.
شال قرمزی که از توی مترو خریده بودم دو هزار و پانصد تومان داشت همین‌طور دور می‌شد و بال‌بال می‌زد.
فکر کنم راننده به این می اندیشید که:
قبل از اینکه عرق فرد خشک شود انتقامت را بگیر ! .
 
دستم را عین اسرای بعثی گذاشتم روی سرم.
زیر پل عابر پیاده‌ی هفت‌تیر بودم و مانده بودم چه کنم.
چند نفر دوره‌ام کردند.
 
یکی‌شان کتش را درآورد و گفت:
- خانوم اینو بنداز رو سرت تا نگرفتن ببرنت.
گفتم: نمی‌شه که آقا.
یکی گفت: بیا این دستمالو بنداز سرت تا از اونور خیابون برات روسری بخرم.
مثل آتشی بودم که می‌خواستند با بیل خاموشم کنند.
گفتم: نمی‌خوام آقا اگه می‌شه یه دربست بگیرید برم.
هفت‌هشت نفری دورم جمع شده بودند و یکی‌دوتاشان داشتند با موبایل ازم فیلم می‌گرفتند.
انگار آدم به این لختی تو عمرشان ندیده بودند.
گفتم: یعنی چی؟‌ از چی فیلم می‌گیری آقا؟
صدایی از پشت سرم گفت: همیشه یه زاپاس همرات باشه آبجی. زنی گفت: بیا این پلاستیکو بذار رو سرت من برم برات یه شالی روسری‌ای چیزی بگیرم.
کیسه پلاستیک دسته‌دار را کشیدم روی سرم و تعداد موبایل‌هایی که به طرفم گرفته شده بود بیشتر شد.
دستم را گرفتم جلوی صورتم. مثل کسی که تو لباسش خرابکاری کرده، مثل کسی که یک‌دفعه زیپ شلوارش در رفته یا، قبل از رسیدن به قرار مهمش افتاده توی جوب، تو یک جلسه‌ی رسمی آروغ بلندی زده.ووو........
 
تعداد موبایل‌هایی که به طرفم گرفته شده بود بیشترو بیشتر شده بود!
 
با خودم فکر میکردم که واقعا اینه فرهنگ ناب ایرانی؟
 

نظرات 9 + ارسال نظر
میم خاله زاده دوشنبه 5 تیر‌ماه سال 1391 ساعت 10:52

تمام ادعا و آبروی ما گذشته ما شده است. اگه به خوانندگان عزیز بی احترامی نباشد فرهنگ ناب ایرانی هم مربوط به گذشته است. کما اینکه همیشه می گوییم چنین و چنان بود.

چه عرض کنم خاله زاده . گرونیه دیگه.

[ بدون نام ] دوشنبه 5 تیر‌ماه سال 1391 ساعت 23:53

واقعا جای تاسف داره
یه لحظه خودمو جای خانمه گذاشتم بیچاره چه حالی بوده

ستاره سه‌شنبه 6 تیر‌ماه سال 1391 ساعت 14:59 http://shiny-star.blogsky.com

بله واقعاً تاسف داره..........

زندیه چهارشنبه 7 تیر‌ماه سال 1391 ساعت 00:06

چقدر ماجرای جالبی بود کلی خندیم فقط خدا کنه بسر هیج مسلمونی نیاد

خدا کنه دیگه اینجور اتفاقات جالب نیفته که باعث خنده ما بشه

بهنام پنج‌شنبه 8 تیر‌ماه سال 1391 ساعت 00:36

سلام امیدوارم که شاد و سلامت باشید
متاسفانه مطلب دردآور ولی قابل توجه بود . خیلی جالب است که ایرانیان زمانی که همه جای دنیا توحش و بی فرهنگی حاکم بود دارای فرهنگ قوی و آزاد اندیش بودند که در تخت جمشید می توانید نمود این فرهنگ را مشاهده کنید ولی امروز به جای پیشرفت و گسترش آن فرهنگ با انسانهای به شدت بی فرهنگ مواجه هستیم
متاسفانه جامعه ما به سمتی پیش می رود که هر چه انسان بی فرهنگ تر ، وحشی تر ، دروغگو تر و لمپن تر باشد همانقدر ارج و قرب بیشتری دارد که نمونه آن را در بسیاری از محصولات به ظاهر هنری ایران که از صدا و سیما پخش می شود می بینید و نمود ظاهری آن را در جامعه و به خصوص کار می بینید که هر فردی هر اندازه ابله تر بوده و بیشتر مردم را اذیت کند و کارها را به تاخیر بیندازد همان قدر رشد بیشتری می نماید . امیدوارم هرچه زودتر ایرانیان از این خواب و جهالت بیرون آیند و با دیدی باز به جهان بنگرند هر چند که بعید می دانم چون متاسفانه ایرانیان در هر دوره که جهش در جهان رخ داده در خواب غفلت بودند که نمونه بارز آن عصر صفوی است
پیشنهاد می کنم دو کتاب جامعه شناسی به سبک خودمانی و بیشعورهای عصر ما را حتماا بخوانید کتابهای بعضا خنده آوری هستند که شرایط ایران و مردم ایران را به صورت واقعی نشان می دهند

ن مخلص پنج‌شنبه 8 تیر‌ماه سال 1391 ساعت 20:10

سلام آقای ضیایی
تو ایران امروز از جوانمردی فقط ایستگاهش مونده
ایستگاه بعدی علی آباد........!!!!!!!!!!!!!!

[ بدون نام ] پنج‌شنبه 8 تیر‌ماه سال 1391 ساعت 20:25

این روزها به جای” شرافت” از بعضی انسان ها ، فقط” شر” و” آفت” می بینی..

یک ماما با چکمه های سفید جمعه 9 تیر‌ماه سال 1391 ساعت 00:53 http://newmidwife.blogsky.com/

چقدرم که مدعی هستیم!!!!

آریا جمعه 9 تیر‌ماه سال 1391 ساعت 20:19 http://www.smsfa.org

سلام . شدیدا تاسف برانگیز بود . . .

________________

راستی من به خاطر امتحانات پایان ترم نیستم . بعد از امتحانات هستم خدمتتون . ارادت

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد