امروز پنجمین سالروز پرواز " مهناز " عزیز بود. پروازی که در کناز " پدر " فرود آمد و غباری بر پا کرد که هنوز فرو ننشسته است .
قطعه ای که در پی می اید گویی وصف حال من است و مهناز .تقدیمش می کنم به او که خیلی دوستش دارم .
شده هرگز!
دلت مال ِکسی باشد
که دیگر نیست؟
نگاهت به دنبال ِکسی باشد
که دیگر نیست؟!
برایت اتفاق افتاده
در یک کافه ی ِ ابری ،
ته ِفنجان ِ تو
فال ِکسی باشد
که دیگر نیست؟!
خوش و بش کرده ای
با سایه ی ِ دیوار
وقتی که دلت
جویایِ احوالِ کسی باشد
که دیگر نیست؟!
چه خواهی کرد ؟!
اگرهر بار
گوشــــی را که برداری
نصیبت بوقِ اشغالِ کسی باشد
که دیگر نیست؟!
حواس ِ آسمانت پرت
روی ِ شیشه های ِ مه
سکوتت جار و جنجالِ کسی باشد
که دیگر نیست..
شب ِ سرد ِ زمستانی
تو هم لرزیده ای؟!
هرچند،
به دور ِگردنت
شال ِکسی باشد
که دیگر نیست؟!
تصور کن!
برای عیدهـای ِرفته دلتنگی !
!
به دستت کارت پستال ِکسی باشد
که دیگر نیست..
شبیـه ِماهی ِقرمز
به روی ِآب می مانی،
که سین ات
پنجمین سال ِکسی باشد
که دیگر نیست.
شود هر خوشه اش
روزی
شرابی هفتصد ساله،
اگر بغضت ،
لگدمال کسی باشد
که دیگر نیست!چه مشکل می شود
عشقی
که حافظ
در هوای ِآن،الایاایها الحال ِکسی باشد
که دیگر نیست..
رسیدن ،
سهم ِسیب ِآرزوهایت
نخواهد شد،اگر خوشبختی ات
کال ِکسی باشد
که دیگر نیست...
خان جان (مادر علی آقا) در زواره ، نمونه ای از زن توانمند ایرانی است که در کنار خانه داری، سالها دوشادوش همسر خود (حاج اکبر) به کشاورزی و دامداری پرداخته است. شوخ طبعی و بذله گویی های خان جان زبانزد همه اهل زواره است ، زواره ای هایی که تقریبا هیچکدام از طنز بی بهره نیستند.
|
رفتم دستشویی پارک. تا تو دستشویی نشستم از دستشویی کناری صدایی شنیدم که گفت؛
سلام حالت خوبه؟
من اصلاً عادت ندارم که تو دستشویی هر کی رو که پیدا کردم شروع کنم به حرف زدن باهاش، اما نمی دونم اون روز چِم شده بود که پاسخ واقعاً خجالت آوری دادم؛
حالم خیلی خیلی توپه.
بعدش اون آقاهه پرسید؛
خوب چه خبر؟ چه کار می خوای بکنی؟
با خودم گفتم، این دیگه چه سؤالی بود؟ اون موقع فکرم عجیب ریخت به هم .برای همین گفتم؛
اُه منم مثل خودت فقط داشتم از اینجا می گذشتم..
وقتی سؤال بعدیشو شنیدم، دیدم که اوضاع داره یه جورایی ناجور میشه، به هر ترفند بود خواستم سریع قضیه رو تموم کنم؛
من میتونم بیام طرفای تو؟
سؤال یک کمی برام سنگین بود. با خودم فکر کردم که اگه مؤدب باشم و با حفظ احترام صحبتمون رو تموم کنم، مناسب تره، بخاطر همین بهش گفتم؛
نه الآن یکم سرم شلوغه!!!!
یک دفعه صدای عصبی فردی رو شنیدم که گفت : ببین. من بعداً باهات تماس می گیرم. یه احمقی داخل دستشویی بغلی همش داره به همه
سؤال های من جواب میده.
این روزها تب و تاب عجیبی به جان خانمها افتاده است . به مناسبت روز مرد همه فکر و ذکر شان همین موجود عزیز است. آنهاییکه مردی در زندگی خود دارند با چنگ و دندان تلاش می کنند که حفظش کنند و آنهایی که ندارند در حیلتی برای بدست آوردن این موجود ارزشمند و ذلیل هستند. امامردها از هر گروه که باشند ( گروه بندی را بعدا عرض می کنم ) چاره ای جز تمکین منویات علیا مخدرات ندارند و هر کاری هم بکنند سر انجام مغبون و بدهکارند. دکتر الله وردی ( م . خاله زاده ) که نمی دانم جزء کدام گروه از آقایان است قطعه شعری به همین مناسبت ارسال فرموده اند که تقدیم می شود .
اما تقسیم بندی آقایان :
مردان دو دسته اند یک دسته آنهایی که از زنشان می ترسند و دسته دوم مردانی که ( بلا نسبت شما ) از زنشان مثل سگ می ترسند .
هر آن مردى که دائم غرق کار است
هر آن مردى که بى پول و ندار است
هر آن مردى که بر سختى دچار است
هر آن مردى که بى شام و ناهار است
هر آن مردى که دائم سوگوار است
هر آن مردى که در زیر فشار است
هر آن مردى که عیشش انتحار است
هر آن مردى که نوشش زهر مار است
هر آن مردى که عمرش بى بهار است
هر آن مردى که احوالش نزار است
هر آن مردى که مغلوب قمار است
هر آن مردى که دیگر بى بخار است
هر آن مردى که رنجش بى شمار است
هر آن مردى که در فکر فرار است:
یقین دارم زنش بر او سوار است
و "روز مرد" او هم شام تار است
حافظ
اگر آن ترک شیرازی بدست آرد دل مارا
به خال هندویش بخشم سمرقند بخارا را
صائب تبریزی
اگر آن ترک شیرازی بدست آرد دل ما را
به خال هندویش بخشم سر و دست و تن و پا را
هر آنکس چیز می بخشد ز مال خویش می بخشد
نه چون حافظ که میبخشد سمرقند و بخارا را
شهریار
اگر آن ترک شیرازی بدست آرد دل ما را
به خال هندویش بخشم تمام روح و اجزا را
هر آنکس چیز می بخشد بسان مرد می بخشد
نه چون صائب که می بخشد سر و دست و تن و پا را
سر و دست و پا را به خاک گور می بخشند
نه بر آن ترک شیرازی که برده جمله دلها را
ضیایی
اگر آن ترک شیرازی بدست آرد دل مارا
به خال هندویش بخشم همه عقل و حواس و هوش و دلها را
من آن چیزی ببخشم کز وجودش" حال "می آید
نه چون" بهجت "که می بخشد تمام روح و اجزا را
یک شاعر با شعور
اگر آن ترک شیرازی بدست آرد دل ما را
خوشا بر حال خوشبختش، بدست آورد دنیا را
نه جان و روح می بخشم نه املاک بخارا را
مگر بنگاه املاکم؟چه معنی دارد این کارا؟
و خال هندویش دیگر ندارد ارزشی اصلأ
که با جراحی صورت عمل کردند خال ها را
نه حافظ داد املاکی، نه صائب دست و پا ها را
فقط می خواستند اینها، بگیرند وقت ما ها را.....؟؟؟
واما نظر دکتر منصور الله وردی ( میم خاله زاده )
اگر آن ترک شیرازی به دست آرد دل ما را
نمی دانم چه می خواهد کند این سنگ خارا را
برو ای ترک شیرازی به جای دل پی دولت
که دولت می کند معنا تمام دل خوشی ها را
دوست عزیز دیگری هم اینگونه سروده اند که :
اگر آن ترک تبریزی به دست آرد دل مارا
به رسم چشم و هم چشمی نمایند کردها مارا
ادامه مطلب ...قطعا بعضی وقتها به جملاتی برخورد کرده اید که انصافا هرکس ،هر قدر تلاش کند کامل تر از آن را نمی تواند بگوید. به همین سبب بسیاری از جملات یا به کلمات قصار یا ضرب المثل تبدیل می شوند و برای قرنها کاربرد دارند .
گاهی اوقات اگر بخواهید منظورتان را برسانید ناچارید به اندازه یک کتاب حرف بزنید یا بنویسید اما یک جمله قصار ، یک بیت شعر یا حتی یک مصرع می تواند کار آن یک جلد کتاب را بکند و بلکه بیشتر .
امروز به یکی از این جملات برخورد کردم که گمان نمی کنم کسی قادر باشد کاملتر از آن را بفرماید .
حضرت آیت الله جنتی دبیر محترم شورای نگهبان فرموده اند : "شورای نگهبان با این وسعت اختیارات و اهمیت در جهان مشابه ندارد خداییش تنها چیزی که می شود برای تکمیل این فرمایش عرض کرد - که احتمالا جناب جنتی از روی تواضع نفرموده اند - این است که نه تنها شورای نگهبان بلکه دبیرش هم مشابه ندارد ...
مدتی بود که حال حوصله ای برای پرداختن به " طنازی " نداشتم اما امروز به مطلبی برخورد کردم که سر ذوق آمدم .
قهرمان داستان ، مرا به یاد قصه برادر حاتم طایی انداخت . می گویند حاتم طایی برادری داشت که نه هنری داشت نه ذوقی و نه سخاوتی . دوستانش او را ملامت کردند و از او خواستند کاری کند که مانند برادرش "حاتم" مشهور شود. اما او که هیچ هنری نداشت برای مشهور شدن در چاه زمزم ادرار کرد و این عمل اورا به غایت مشهور !!! نمود.
قهرمان قصه ماهم اخیرا سایتی راه اندازی کرده و قصد دارد نام سایت اش سر زبان ها بییفتد. به همین منظور خبری منتشر کرد با این مضمون که عروس سید محمد خاتمی به دلیل خط مشی پدر شوهرش از " عماد خاتمی " جدا شده است . عماد پسر خاتمی هم با بی محلی تمام درفیس بوک این خبر را تکذیب کرد و با مطائباتی از کنار آن گذشت .
ما هم برای آنکه این سایت آنجایش که آقای دکتر فرمودند بسوزد اسمش را نمی بریم که حتی به اندازه برادر حاتم هم مشهور نشود .
برنامه صبح شاعرانه شبکه 5 سیما در پایگاه اطلاع رسانی این شبکه مسابقه شعر طنزی را برگزار می کند. مصرعی را اعلام و میخواهد که علاقه مندان دنباله آن را بسرایند. من هم این مصرع را انتخاب کردم
"بهر ایجاد تبسم همه جا بانی باش"
که ادامه آن را برای خوانندگان عزیز "طناز" تقدیم میکنم.
بهر ایجاد تبسم همه جا بانی باش
چون کلیدی به کف دولت روحانی باش
یار اگر بابت ارزانی ارز عرضه نداشت
عرضم این است تو در عرصه ارزانی باش
گرز اجلاس ژنو بوی توافق آمد
تیتر مشکوک بزن، عالم کیهانی باش
ای که گفتی به همه، آن ممه را لولو برد
فکر آن نکته پر معنی لقمانی باش
گرز صد روزه گزارش، کمکی می سوزی
فکر بهبود همان نقطه که می دانی باش
ای که دنبال نشان دادن کارت زردی
پی آن کارت که شد هدیه پنهانی باش
بعضی وقتها کامیون هایی که آجر حمل می کنند ، را می بینم یاد عملکرد بعضی از زعمای روسیاه قوم می افتم . گاهی از این کامیون ها آجری یه پایین می افتد اما نه راننده نه صاحب مال متوجه این اتفاق نمی شود. بار هم که به مقصد می رسد آجر ها آنقدر زیاد است که کسی ملتفت یک یا چند آجر گم شده ، نمی شود . داستان یا ماجرایی که می خوانید بی شباهت به کامیون پر از آجری که چند تای آن به زمین افتاده است ، نیست.
داستان که نه، ماجرای کارت های هدیه یکی از صدها اتفاقی است که اتفاقا رو شده و روسیاهی عده ای را سبب گردیده است. البته بعضی از این عزیزان سنگ پای قزوین را از رو برده اند. انشاالله که با روشن شدن موضوع، مهرورزی و عدالت محوری معنای خود را نشان خواهد داد.
میم. خاله زاده
دیوانه ای در تیمارستان تلاش می کرد با چنگال سیب زمینی ای را بردارد. هرچه کرد نتوانست چنگال را در آن فرو کند . مددکاری که شاهد تلاش آن بیچاره بود چنگال را از او گرفت و در سیب زمینی فرو کرد و گفت بیا عزیزم چنگال در سیب زمینی فرو رفت . دیدی چقدر آسان بود؟ دیوانه رو کرد به مددکار و گفت تو که کار مهمی نکردی . من سیب زمینی را خسته کردم و تو کار را تمام کردی !!
اظهارات و اقدامات دیوانه قصه ما بی شباهت به اظهارات و اقدامات یکی از اعاظم دولت قبل نیست . ایشان در باره موفقیت تیم هسته ای دولت جدید افاضه فرموده اند که اگر نبود اقدامات قبلی ما ، دیگران نمی توانستند به این سرعت به نتیجه برسند.
کاری نداریم که این بزرگوار اصلا تلاش کرده که چنگالش را در سیب زمینی فرو کند یا خیر . اما تیم جدید مذاکره توانست سنگی که در چاه افتاده بود را درآورد که اگر در نمی آورد در لابلای خرواری از سنگهای دیگر مدفون می شد و شاید هرگز از چاه در نمی آمد .
در ریاضیات طنازی 8 اول * مساوی صفر است و 8 دوم ** مساوی 100.
شعری که جناب میم . خاله زاده برای طنازی ارسال کرده اند مکمل این پست است که تقدیم می شود .
هشت سال تمام می دویدیم / اما به هدف نمی رسیدیم
دیدید چه ها که ما کشیدیم / صد درد به جان خود خریدیم
هی جلسه برای جلسه چیدیم / جز غصه نتیجه ای ندیدیم
.......................................................................
خم شد کمر از بار تورم / گم شد ز لب همه تبسم
از قصه تحریم و تهاجم / قلب همه درگیر تلاطم
اکنون که شده وقت تفاهم / باید که کنم چنین ترنم:
ای مرد ظریف با درایت / ای نخبه عرصه سیاست
احسنت به تو که با ظرافت / با دقت و با هوش و کیاست
در خاتمه مذاکراتت / کردی ز حقوق ما حراست
...................................................................
هر چند که پشت تو شکسته / هرگز نشدی ز کارخسته
در مورد پرونده هسته / دادی توکلید قفل بسته
از بابت این کار خجسته / خلقی به دعای تو نشسته--------------------------------------------------------------------
* هشت سال دولت های قبلی
** هشت هفته مذاکرات فشرده
دیوانه ای در تیمارستان تلاش می کرد با چنگال سیب زمینی ای را بردارد. هرچه کرد نتوانست چنگال را در آن فرو کند . مددکاری که شاهد تلاش آن بیچاره بود چنگال را از او گرفت و در سیب زمینی فرو کرد و گفت بیا عزیزم چنگال در سیب زمینی فرو رفت . دیدی چقدر آسان بود؟ دیوانه رو کرد به مددکار و گفت تو که کار مهمی نکردی . من سیب زمینی را خسته کردم و تو کار را تمام کردی !!
اظهارات و اقدامات دیوانه قصه ما بی شباهت به اظهارات و اقدامات یکی از اعاظم دولت قبل نیست . ایشان در باره موفقیت تیم هسته ای دولت جدید افاضه فرموده اند که اگر نبود اقدامات قبلی ما ، دیگران نمی توانستند به این سرعت به نتیجه برسند.
کاری نداریم که این بزرگوار اصلا تلاش کرده که چنگالش را در سیب زمینی فرو کند یا خیر . اما تیم جدید مذاکره توانست سنگی که در چاه افتاده بود را درآورد که اگر در نمی آورد در لابلای خرواری از سنگهای دیگر مدفون می شد و شاید هرگز از چاه در نمی آمد .
در ریاضیات طنازی 8 اول * مساوی صفر است و 8 دوم ** مساوی 100.
شعری که جناب میم . خاله زاده برای طنازی ارسال کرده اند مکمل این پست است که تقدیم می شود .
هشت سال تمام می دویدیم / اما به هدف نمی رسیدیم
دیدید چه ها که ما کشیدیم / صد درد به جان خود خریدیم
هی جلسه برای جلسه چیدیم / جز غصه نتیجه ای ندیدیم
.......................................................................
خم شد کمر از بار تورم / گم شد ز لب همه تبسم
از قصه تحریم و تهاجم / قلب همه درگیر تلاطم
اکنون که شده وقت تفاهم / باید که کنم چنین ترنم:
ای مرد ظریف با درایت / ای نخبه عرصه سیاست
احسنت به تو که با ظرافت / با دقت و با هوش و کیاست
در خاتمه مذاکراتت / کردی ز حقوق ما حراست
...................................................................
هر چند که پشت تو شکسته / هرگز نشدی ز کارخسته
در مورد پرونده هسته / دادی توکلید قفل بسته
از بابت این کار خجسته / خلقی به دعای تو نشسته--------------------------------------------------------------------
* هشت سال دولت های قبلی
** هشت هفته مذاکرات فشرده
اول این بخش از یک خبر را بخوانید تا بعد .
مهر: ح . ش .سه شنبه در حاشیه آیین بزرگداشت حبیب الله عسگراولادی که با حضور مسئولان بلند پایه کشوری و محلی در حسینیه "محله قاضی" دماوند، شهر زادگاه آن مرحوم، برگزار شد، در جمع خبرنگاران اظهار داشت: ما علیه گروه مذاکره کننده حرفی نزدیم و رهبر معظم انقلاب نیز با صراحت فرمودند که این گروه فرزندان انقلاب هستند و از آنها حمایت می کنیم؛ همچنین ایشان فرمودند که همه با چشمان باز باید مراقب اوضاع باشند.
یکی از روزنامه نگاران معروفی که در هرج و مرج بمباران های اطلاعاتی معمولا به دنبال غنیمتی می گردد که بتواند به نحوی وصله ای به اصلاح طلبان بچسباند یا لغزی مهیا کند تا ارضاء شده ، و تیتردروغ یا مسمومی برای روزنامه کم تیراژ خود بسازد ، اخیرا فرموده اند ما که حرف بدی نزده ایم ، من که کسی راتضعیف نکرده ام . اصلا از اول هم از مذاکرات حمایت می کردم و....
اظهارات حاجی ، بنده را به یاد داستانی انداخت که ؛ روباهی در جنگل فریاد می زد : شیر می خوریم م م م ، ببر و پلنگ می خوریم م م م ، خرس می خوریم م م م ...
شیر که صدای روباه را شنید آهسته نزدیک روباه شد و به شانه او زد گفت چه گفتی ؟!! روباه ترسان و لزران گفت بنده عرض می کردم شکر زیادی می خوریم م م م . بنده که چیز دیگری نگفتم.
باید خودمان را کنار بکشیم ، کم کم دارد دعوای شعرا بالا می گیرد . . اقلام ( جمع قلم )جنابان میم. خاله زاده و انوش یه جان هم افتاده و چیزی نمانده که قلم هایشان تو ی هم برود . در یکی از کامنت های پست قبلی انوش عزیز مطالبی فرموده بودند که میم خاله زاده را دست به قلم نموده و ایشان نیز مطالبی فرموده که بیش از یک کامنت است و خود پستی است مستقل . لذا سزاوار نبود که حق مطلب ایشان به جا اورده نشود .
سلام
آدم کتک خورش ملس باشه، بین دو تا بزرگوار هم گیر بیفته به قول مرحومه پروین اعتصامی :
"چاره تسلیم و ادب تمکین است " پس به حکم ادب چند بیت تقدیم می دارم.
من که به عشق تو کتک می خورم
ساده ام و ساده کلک می خورم
من که در این محکمه مجرم شدم
از چه سبب باز محک می خورم
ضربه ی فنی شدم از زندگی
پا نشده باز سگک می خورم
گوشه ویرانه ی دروازه غار
حسرت ویلای ونک می خورم
بابت این دسته چک بی محل
از زن خود سیلی و چک می خورم
عکس روال همه خوشگلان
بنده ز زشتی متلک می خورم
روزی من سفره طنازی است
پیش "رضا" نان و نمک می خورم
عاقبت از بابت طنازی ام
می روم و آب خنک می خورم !
ما یک پسر خاله داریم که شاه نداره . خدا حفظش کنه . اگه اینفدر که شعر خوب می گفت طبابتش هم خوب بود ما تا الان قلب مورچه را هم زیر تیغ جراحی برده بودیم و عروق کرونر و دریچه میترالش راهم عوض کرده بودیم . ولی خداییش اگه نمی تونه مورچه محتضر را نجات بدهد " طنازی " را از مرگ نجات داده است . خلاصه آنکه انوش جان کامنتی گذاشته بود و ما هم در تعارف جوابی خصوصی برایش فرستادیم . میم خاله زاده که عادت سرکشی به کامنت های دیگران و پاسخ های ما به انان را ترک نکرده است مطلبی مطول و منظم ارسال کرده است . با اشعار نابش. این هم از میم خاله زاده عزیز .
سلام ، بی سوژه بودن و گاه بودن سوژه زیاد بهانه ای است برای ننوشتن! که من هم بارها از این موضوع استفاده و سوء استفاده کرده ام. نظر ارزشمند عزیز ارزشمند انوش بهمنش در ذیل مطلب "سرنترس" و بهانه های استاد ضیایی، باعث شد ذهن خشکیده حقیر ترک بردارد و بتراوشد! انشاالله مورد قبول قرار گیرد.
بعضی ها سر نترسی دارند . با اینکه به چشم خود می بینند که بعضی های دیگر چگونه زیر تیغ قانون له شده اند باز هم عبرت نمی گیرند . نمونه بارز آن حاج حسین اقای شریعتمداری است . با اینکه روزنامه نگار کارآزموده ای است اما نمی دانم چرا اینقدر بی احتیاطی می کند . حرفهایی می زند و تیتر هایی می سازد که بسیاری آنها می تواند مصداق نسبتا بارز نشر اکاذیب به حساب آید . انگار ایشان سرنوشت اقای مرتضوی را ندیده است که به خاطر فقط چند جرم کوچک هزاران تومان جریمه شد . انگار خبر محکومیت رجبعلی خان متهم اصلی کوی دانشگاه را اصلا نشنیده است . انگار خبر محکومیت سلحشور آن سارق ادبی - هنری را نشنیده است . انگار نفهمیده است که که چه بلایی سر ضارب حجاریان آمده است . اصلا انگار در این عوالم نیست و خود را با معاون رئیس جمهور سابق یکی می داند و خیال می کند که اگر او هم هر کاری کرد کاری به کارش ندارند . واقعا سر نترسی دارد .
خداییش قیافه کاترین اشتون ( طرف مونث مذاکره کننده با مقامات ایرانی ) یه نعمته. اگه این بنده خدا بر و رویی داشت کسانی مثل شریعتمداری عمرا اگه اجازه می دادن مذاکرات پش بره .
آقای ظریف بعد از سفر نیویورک بالاخره به حرف آقای جلیلی رسید، نتیجه هم گرفت . نمی دونم چقدر درسته ولی می گویند سعید به کاترین گفته بود کار ما با نشست به جایی نمی رسه باید دراز بکشیم .
اقای ظریف صادقانه اعتراف کن که توصیه گذشتگان شما را به این موفقیت رسانده است .