زندگی جاری است
اما طنازی تعطیل است
در رفتن جان از بدن
گویند هر قومی سخن
من خود به چشم خویشتن
دیدم که جانم می رود
دیدم که جانم رفت و هیچ نتوانستم بکنم . دیدم که مهنازم ، جانم ، عزیزم ،خواهرم رفت و گویی جان من رفت . رفت و من که غره به طنازی بودم ، طنزم خشکید . و جریان طنز آلود زندگی ، بی وفایی ُ پوچی و بی ارزشی دنیا به من نمایان شد. و خداوند در ساعاتی که هرگز انتظار مرگ او را نمی کشیدم مرا به امتحان گذاشت .
در ساعاتی که در بیمارستان به اصطلاح فوق تخصص عیوض زاده دیوانه وار با خود کلنجار می رفتم و انتظار ورود پزشک متخصصی را می کشیدم که قرار بود در شیفت سوم کاری اش به آنجا بیاید دیدم که چند نفر به دنیا آمدند و چند نفر از دنیا رفتند.
چند نفر بدون شناسنامه و نام ونشان از راه رسیدند تا برای اطرافیان شان شادی خلق کنند و شناسنامه ۴۵ ساله مهناز من را با کاغذ پاره ای به نام ؛ گواهی فوت ؛ عوض کردند .
به مشیت الهی رضایت دارم ، به حقانیت مرگ اعتقاد دارم ، به معاد ایمان دارم ، به کرم خدا امید دارم ، عاقبت خیر برای همه مان آرزو دارم و به دعای همه شما برای صبر در برابر این مصیبت نیاز دارم .
از لحظه ای که مهناز من رفت خورشید نه ثانیه ای زود تر طلوع می کند نه ثانیه ای دیرتر غروب.
واقعیات ما بر حقیقت زندگی تاثیری ندارد.زندگی جاری است اما ؛ طنازی ؛ تعطیل است.