یه روز، شهردار یکی از شهرهای دنیا !!! تصمیم میگیره یه برج زیبا تو شهرشون بسازه. برای این کار از سرتاسر دنیا از سه مهندس(یه مهندس چینی، یه مهندس آمریکایی و یه ایرانی) میخواد که بیان تا در مورد ساخت برج باهاشون صحبت کنه.
مهندس چینی میگه من این برج رو برات میسازم ولی قیمتش میشه 3 میلیون دلار.
یک میلیون هزینه کارگر و تجهیزات، 1.5 میلیون هزینه مواد اولیه و 500 هزار هم دستمزد خودم.
شهردار با مهندس آمریکایی صبحت میکنه. مهندس آمریکایی میگه ساخت برج 5 میلیون هزینه داره؛ 2 میلیون کارگر و تجهیزات، دومیلیون مواد اولیه و 1 میلیون هم خودم میگیرم
شهردار سراغ مهندس ایرانی میاد. مهندس ایرانی میگه ساخت این برج 9 میلیون هزینه برمیداره!
شهردار با تعجب میپرسه، چطور ممکنه 9 میلیون هزینه داشته باشه؟ مهندس ایرانی میگه، 3 میلیون خودت برمیداری، 3 میلیون من برمیدارم، 3 میلیون هم میدیم به مهندس چینی که برج روبسازه
موضوع انشاء : صبر و بردباری
واضح و مبر هن است که صبر و بردباری کار ها را آسان می کند .اما وقتی این انشا را بخوانید می فهمید که در باره صبر و بردباری خیلی کمتر از آنچه فکر می کردید می دانسته اید .
با کمی صبر و بردباری ادامه مطلب را کلیک کنید تا بهفمید صبر و بردباری یعنی چه!!!
فقط یه نکته برای عجیب بود که معلم بی انصاف به این انشاه نمره مناسبی نداده .
اگر ما قدر این گونه دانش آموزان را بدانیم هم آنهابیشتر رشد می کنند هم آینده مملکت روشن تر خواهد بود .
بروید سر اصل مطلب در ادامه مطلب .
یک روز بوش و اوباما نشسته بودن.
یک نفر میرسه و میپرسه : چیکار دارین می کنین؟ بوش جواب می ده: " داریم نقشه جنگ جهانی سوم رو تنظیم می کنیم. "
می پرسه: "چه اتفاقی قراره بیافته ؟!"
بوش میگه: " قراره ما 140 میلیون مسلمان، و آنجلینا جولی رو بکشیم! "
با تعجب میگه: " آنجلینا جولی !؟! چرا می خواین آنجلینا جولی رو بکشید؟! "
بوش رو می کنه به اوباما و میگه:
" دیدی گفتم ! هیچکس تو دنیا نگران 140 میلیون مسلمان نیست!!!!! "
دلم تنگم. طنزم نمی آید . چند روزی می شود که تبسمم سرداست .نمی دانم چرا . کسی می داند؟
آن روزها را دلم می خواهد که ارزان دلشاد می شدم. حالا گرانترین ها هم دلم را شاد نمی کند.
آنروز هایی را می خواهم که با هم خوب بودیم نه حالا که سر هر چیز کوچک به جان هم می افتیم . خیلی وقت است که دلم گرفته، اما امروز بیشتر.
اول صبح یکی از دوستان داستان سینما رفتنش را و خلاصه ای از فیلم " من یک مادر هستم " را برایم نقل کرد. تاب شنیدن همان خلاصه را هم نداشتم . می گفت واقعیت جامعه در این فیلم به تصویر کشییده شده.
دلم می خواست هنوز آن زمانی بود که " باباشمل " ها و " پهلوان نایب " ها واقعیت جامعه مان بود. می دانم که جوانتر ها نمی فهمند چه می گویم . همین آزرده ام کرده است. آنها نمی فهمند ما چه می گوییم و ماهم نمی فهمیم آنها چه می گویند.
نمی دانم چه بگویم.
پس خاموش . اینطور بهتراست. بهتر نیست؟!
آن مرد با آرامی و با درد بسیار خود را به سمت پنجره کشاند تا اولین نگاهش را به دنیای بیرون از پنجره بیندازد...
بالاخره او می توانست که این دنیا زیبا را با چشمان خودش ببیند.