طناز

طنز و ادب

طناز

طنز و ادب


جوانی تنومند رستم صفت پیلتنی زیارت نمودم که زیر بار سنگین جریده و منجنیقی که در مراسم عزاداری یک تنه به کول کشیده بود کمر خم کرده و ناتوان رو به آستانه بی پناهان کم پول آورده بود.چون نوید آمپولش دادم برق از چشمان خمار شب زنده دارش پرید که طبیبا من و سوزن.نگو که رعشه بر جوارحم می افتد.چون اثر زخمی قدیمی بر رخسار ماه گونه اش دیدم علت آن حدث عظما پرسیدم.معلومم شد که عمق ارادت این شیر بیشه ایمان نه درسر گنبد صفت که در بازوی درخت افکنش نهفته زیرا سال پیش در چنین موسمی تیغی تیز برگرفته و صورت و پیشانی در حزن و اندوه خونین و مالین کرده.گفتم جوان سبب چیست که سوزن باریک چون موی مرا تاب نداری لیک خنجر آب گون بر فرق زنی و دم نیاری.گفت ای طبیب کم ایمان چرا فرقش ندانی.اینجا عقل حاکم است و آنجا دل.گفتم قبول اما یادت باشد مابین افتخار و انتحار و صداقت و حماقت وحریت و خریت فاصله ای است طویل.سروران دین اولی را داشته اند و تو دومی را. جوان چه شود ار بدون خشونت و خونریزی پیروزی خون بر شمشیر را نشان دهی.می گویند دختر نخست وزیر سابق مرحوم علا که ایران نام داشت را چون خواستند به عقد اسکندر فیروز در آورند کارت عروسی را خود زنده یاد علا تهیه کرد و بر آن نوشت" تاریخ تکرار می شود.بار دیگر اسکندر بر ایران فیروز شد.یکی از دوستان زیرش نوشت اما این بار با خونریزی کمتر-شاید هم بدون خونریزی.

شکر زیادی

اول این بخش از یک خبر را بخوانید تا بعد .


مهر: ح . ش .سه شنبه در حاشیه آیین بزرگداشت حبیب الله عسگراولادی که با حضور مسئولان بلند پایه کشوری و محلی در حسینیه "محله قاضی" دماوند، شهر زادگاه آن مرحوم، برگزار شد، در جمع خبرنگاران اظهار داشت: ما علیه گروه مذاکره کننده حرفی نزدیم و رهبر معظم انقلاب نیز با صراحت فرمودند که این گروه فرزندان انقلاب هستند و از آنها حمایت می کنیم؛ همچنین ایشان فرمودند که همه با چشمان باز باید مراقب اوضاع باشند.


یکی از روزنامه نگاران  معروفی که در هرج و مرج بمباران های اطلاعاتی معمولا به دنبال غنیمتی می گردد که بتواند به نحوی وصله ای به اصلاح طلبان بچسباند یا لغزی مهیا کند تا ارضاء شده ، و تیتردروغ یا مسمومی برای روزنامه کم تیراژ خود بسازد ، اخیرا فرموده اند ما که حرف بدی نزده ایم ، من که کسی راتضعیف نکرده ام . اصلا از اول هم از مذاکرات حمایت می کردم و....

 اظهارات حاجی ، بنده را به یاد داستانی انداخت که ؛ روباهی در جنگل فریاد می زد :  شیر می خوریم م م م ، ببر و پلنگ  می خوریم م م م ، خرس می خوریم م م م ... 

شیر که صدای روباه را شنید آهسته نزدیک روباه شد و به شانه او زد گفت چه گفتی ؟!! روباه ترسان و لزران گفت بنده عرض می کردم  شکر زیادی می خوریم م م م . بنده که چیز دیگری نگفتم. 

مشاعره متواضعانه


باید خودمان را کنار بکشیم ، کم کم دارد دعوای شعرا بالا می گیرد . . اقلام ( جمع قلم )جنابان میم. خاله زاده و انوش یه جان هم افتاده  و  چیزی نمانده که  قلم هایشان تو ی هم برود . در یکی از کامنت های پست قبلی  انوش عزیز مطالبی فرموده بودند که میم خاله زاده را دست به قلم نموده و ایشان نیز مطالبی فرموده که بیش از یک کامنت است و خود پستی است مستقل . لذا سزاوار نبود که حق مطلب ایشان به جا اورده نشود .


سلام 

آدم کتک خورش ملس باشه، بین دو تا بزرگوار هم گیر بیفته به قول مرحومه پروین اعتصامی : 
"چاره تسلیم و ادب تمکین است " پس به حکم ادب چند بیت تقدیم می دارم. 

من که به عشق تو کتک می خورم 
ساده ام و ساده کلک می خورم 
من که در این محکمه مجرم شدم 
از چه سبب باز محک می خورم 
ضربه ی فنی شدم از زندگی 
پا نشده باز سگک می خورم 
گوشه ویرانه ی دروازه غار 
حسرت ویلای ونک می خورم 
بابت این دسته چک بی محل 
از زن خود سیلی و چک می خورم 
عکس روال همه خوشگلان 
بنده ز زشتی متلک می خورم 
روزی من سفره طنازی است 
پیش "رضا" نان و نمک می خورم 
عاقبت از بابت طنازی ام 
می روم و آب خنک می خورم !

بی سو ژگی ما و امداد خاله زاده

ما یک پسر خاله داریم که شاه نداره . خدا حفظش کنه . اگه اینفدر که شعر خوب می گفت طبابتش هم خوب بود ما تا الان قلب مورچه را هم زیر تیغ جراحی برده بودیم و عروق کرونر و دریچه میترالش راهم عوض کرده بودیم . ولی خداییش اگه نمی تونه مورچه محتضر را نجات بدهد " طنازی " را از مرگ نجات داده است . خلاصه آنکه  انوش جان کامنتی گذاشته بود و ما هم در تعارف جوابی خصوصی برایش فرستادیم . میم خاله زاده که عادت  سرکشی به کامنت های دیگران و پاسخ های ما به انان را ترک نکرده است مطلبی مطول و منظم ارسال کرده است . با اشعار نابش. این هم از میم خاله زاده عزیز . 


  سلام ، بی سوژه بودن و گاه بودن سوژه زیاد بهانه ای است برای ننوشتن!  که من هم بارها از این موضوع استفاده و سوء استفاده کرده ام. نظر ارزشمند عزیز ارزشمند  انوش بهمنش در ذیل مطلب "سرنترس" و بهانه های استاد ضیایی، باعث شد ذهن  خشکیده حقیر ترک بردارد و بتراوشد! انشاالله مورد قبول قرار گیرد. 


ای ضیایی! سید طناز ما 
ما پر از بغضیم و تو آواز ما 
طنز تو درد دل خواننده است 
در دل شب اختری تابنده است 
ما به طنز دل ربایت دل خوشیم 
غصه را با تیغ طنزت می کشیم 
مرهم زخم نهان ما تویی 
فصل خاموشی زبان ما تویی 
ما به طنز ناب تو خو کرده ایم 
ما به وبلاگت چنین رو کرده ایم 
حیف! گاهی کار تو تاخیری است 
قسمت ما غصه و دلگیری است 
کاش میشد طنز تو هر روز بود 
کمتر از این در دل ما سوز بود 
گر چه میدانم که داری مشغله 
نیست جایز حذف صورت مسئله 
هر بهانه پیش عشاقت رد است 
"پیرم و طنزم نمی آید" بد است 
گر که می خواهی مرا "راضی" کنی 
خواهشم این است، طنازی کنی! 
ای ضیایی، جان من Update باش 
پیش این درهای بسته Gate باش 
خواهش میم خاله زاده گوش کن 
اعتنا بر مردم با هوش کن

سر نترس !!!

بعضی ها سر نترسی دارند . با اینکه به چشم خود می بینند که بعضی های دیگر چگونه  زیر تیغ قانون له شده اند  باز هم عبرت نمی گیرند . نمونه بارز آن  حاج حسین اقای شریعتمداری است . با اینکه روزنامه نگار کارآزموده ای است اما نمی دانم چرا اینقدر بی احتیاطی می کند . حرفهایی می زند و تیتر هایی می سازد که بسیاری آنها می تواند مصداق نسبتا بارز نشر اکاذیب به حساب آید . انگار ایشان سرنوشت اقای مرتضوی را ندیده است که به خاطر فقط چند جرم کوچک  هزاران تومان جریمه شد . انگار خبر محکومیت رجبعلی خان  متهم اصلی کوی دانشگاه را اصلا نشنیده است . انگار خبر محکومیت سلحشور آن سارق ادبی - هنری را نشنیده است . انگار نفهمیده است که که چه بلایی سر ضارب حجاریان آمده است . اصلا انگار در این عوالم نیست و خود را با معاون رئیس جمهور سابق یکی می داند و خیال می کند که اگر او هم هر کاری کرد کاری به کارش ندارند . واقعا سر نترسی دارد .