بسیاری از گیاهان ، بومی مناطق خاصی هستند . اما این بدان معنا نیست که در سایر نقاط دنیا امکان رشد و نمو آن وجود نداشته باشد. به عنوان مثال کیوی که در اصل نام یک حیوان به همین نام است و به خاطر شباهت با این حیوان نام کیوی فروت را به خود اختصاص داده است در نیوزلند و استرالیا می روید اما با ورود آن به ایران اکنون باغهای بزرگی از کیوی در مناطق شمالی ایران وجود دارد.
هندی وانا حیوانی به نام کیوی
هندو انه نیز درهندوستان و شاید نقاط دیگری از جهان می روییده است اما ظاهرا اول بار از هند به ایران وارد شده است. در هند به این میوه پر آب و شیرین وانا می گویند . و ایرانیان ابتدا آنر هندی وانا به معنای وانای هندی نام نهادند و به تدریج به هندوانه تغییر تلفظ داد و در زبان محاوره آن را هندونه هم می گویند.
امروز داشتم خبرهای اعلام استقلال سودان جنوبی ، که دیروزمردم این خطه استقلال خود را جشن گرفتند ، را می خواندم که به یاد سفری به سودان افتادم که در سال 86 به این کشور داشتم.
در این سفر همراه با هیاتی به ریاست آقای حداد عادل به مدرسه ای رفتیم که در آن قرآن و تعالیم مذهبی به دانش آموزان می آموختند.
شاید به تعبیر برخی از همکاران مطبوعاتی اصل خبر آن بود که آقای حداد مقداری کمک مادی به این مدرسه نمود اما از نظر من جلوه های دیگری در این بازدید جالب بود که در گزارشی کوتاه به آن اشاره کردم.
البته برای انجام وظیفه به کمک های انسان دوستانه رئیس وقت مجلس هم اشاره کردم . شاید این گزارش به خواندنش بیرزد.
لینک مطلب :
http://www2.irna.com/ar/news/view/line-9/8611205438133204.htm
ادامه مطلب ...با سلام
روزی با عجله و اشتهای فراوان به یک رستوران رفتم.
مدتها بود می خواستم برای سیاحت از مکانهای دیدنی به سفر بروم. دررستوران محل دنجی را انتخاب کردم، چون می خواستم از این فرصت استفاده کنم تا غذایی بخورم و برای آن سفر برنامه ریزی کنم.
فیله ماهی آزاد با کره، سالاد و آب پرتقال سفارش دادم. در انتهای لیست نوشته شده بود: غذای رژیمی می خورید؟ ... نه
نوت بوکم را باز کردم که صدایی از پشت سر مرا متوجه خود کرد:
- عمو... میشه کمی پول به من بدی؟
- فقط اونقدری که بتونم نون بخرم
- نه کوچولو، پول زیادی همراهم نیست.
- باشه برات می خرم
صندوق پست الکترونیکی من پُر از ایمیل بود. از خواندن شعرها، پیامهای زیبا و همچنین جوک های خنده دار به کلی از خود بی خود شده بودم. صدای موسیقی یادآور روزهای خوشی بود که در لندن سپری کرده بودم.
عمو .... میشه بگی کره و پنیر هم بیارن؟
آه یادم افتاد که اون کوچولو پیش من نشسته.
- باشه ولی اجازه بده بعد به کارم برسم. من خیلی گرفتارم. خُب؟
غذای من رسید. غذای پسرک را سفارش دادم. گارسون پرسید که اگر او مزاحم است ، بیرونش کند. وجدانم مرا منع می کرد. گفتم نه مشکلی نیست.
بذار بمونه. برایش نان و یک غذای خوش مزه بیارید.
آنوقت پسرک روبروی من نشست.
- عمو ... چیکار می کنی؟
- ایمیل هام رو می خونم.
- ایمیل چیه؟
- پیام های الکترونیکی که مردم از طریق اینترنت می فرستن.
متوجه شدم که چیزی نفهمیده. برای اینکه دوباره سئوالی نپرسد گفتم:- اون فقط یک نامه است که با اینترنت فرستاده شده
- عمو ... تو اینترنت داری؟
- بله در دنیای امروز خیلی ضروریه
- اینترنت چیه عمو؟
- اینترنت جائیه که با کامپیوترمیشه خیلی چیزها رو دید و شنید. اخبار،موسیقی، ملاقات با مردم، خواندن و نوشتن، رویاها، کار و یادگیری. همة این ها وجود دارن ولی در یک دنیای مجازی.
- مجازی یعنی چی عمو؟
تصمیم گرفتم جوابی ساده و خالی از ابهام بدهم تا بتوانم غذایم را با آسایش بخورم.
- دنیای مجازی جائیه که در اون نمیشه چیزی رو لمس کرد. ولی هر چی که دوست داریم اونجا هست. رویاهامون رو اونجا ساختیم و شکل دنیا رو اونطوری که دوست داریم عوض کردیم.
- چه عالی. دوستش دارم.
- کوچولو فهمیدی مجازی چیه؟
- آره عمو. من توی همین دنیای مجازی زندگی می کنم.
- مگه تو کامپیوتر داری؟
- مادرم تمام روز از خونه بیرونه. دیر برمی گرده و اغلب اونو نمی بینیم.
- نه ولی دنیای منم مثل اونه ... مجازی.
- وقتی برادر کوچیکم از گرسنگی گریه می کنه، با هم آب رو به جای سوپ می خوریم
- خواهر بزرگترم هر روز میره بیرون. میگن تن فروشی میکنه اما من نمی فهمم چون وقتی برمی گرده می بینم که هنوزم هم بدن داره.
- و من همیشه پیش خودم همة خانواده رو توی خونه دور هم تصور می کنم.
یه عالمه غذا، یه عالمه اسباب بازی و من به مدرسه میرم تا یه روز دکتر بزرگی بشم.
- پدرم سالهاست که زندانه
- مگه مجازی همین نیست عمو؟
قبل از آنکه اشکهایم روی صفحه کلید بچکد، نوت بوکم را بستم.
صبر کردم تا بچه غذایش را که حریصانه می بلعید، تمام کند.
پول غذا را پرداختم و از پسرک دور شدم اما آن روز یکی از زیباترین و خالصانه ترین لبخندهای زندگیم را همراه با این جمله پاداش گرفتم:
- ممنونم عمو، تو معلم خوبی هستی.
آنجا، در آن لحظه، من بزرگترین آزمون بی خردی مجازی را گذراندم. ما هر روز را در حالی سپری می کنیم که از درک محاصره شدن وقایع بی رحم زندگی توسط حقیقت ها ، عاجزیم
هیزم شکن صبح از خواب بیدار شد و دید تبرش ناپدید شده. شک کرد که همسایه اش آن را دزدیده باشد برای همین تمام روز او را زیر نظر گرفت. متوجه شد همسایه اش در دزدی مهارت دارد مثل یک دزد راه می رود مثل دزدی که می خواهد چیزی را پنهان کند پچ پچ میکند. آن قدر از شکش مطمئن شد که تصمیم گرفت به خانه برگردد لباسش را عوض کند و نزد قاضی برود. اما همین که وارد خانه شد تبرش را پیدا کرد. زنش آن را جابه جا کرده بود. مرد از خانه بیرون رفت و دوباره همسایه را زیر نظر گرفت: و دریافت که او مثل یک آدم شریف راه می رود حرف می زند و رفتار می کند
برای نسلی که کار خود در رسانه ها را با اینتر نت و ابزار الکترونیکی مدرن شروع کرده اند مشکل است تصور کنند که در سالهای دهه 60 و پیش از آن خبرگزاری ها چگونه عکسهای خود را برای یکدیگر ارسال می کردند . کار روزنامه های داخلی خیلی سخت نبود . نمایندگان روزنامه ها هر روز به واحد عکس مراجعه می کردند و از روی کنتاکت هایی که از عکس های تهیه شده ایرنا چاپ شده بود ، عکسهای خود را انتخاب می کردند . اما ارسال عکس از نمایندگی های داخلی ایرنا کمی سخت تر بود. عکاسان شهرستانها فیلم خود را از طریق پست و اگر فوری بود با اتوبوس یا هواپیما ارسال می کردند و نماینده ای از ایرنا برای تحویل به ترمینال یا فرودگاه مراجعه می کرد و بقیه داستان ...
اما نکته ای که برای نسل جدید در ایرنا و سایر رسانه ها می تواند جالب باشد ارسال عکس از خارج از کشور به ایرنا یا برعکس بود.
هرگاه ایرنا عکس مهمی می داشت برای کلیه خبرگزاری های خارجی یا آنهایی که فکر می کردند خریدار عکس باشند تلکسی مخابره می کرد و مشخصات عکس آماده فروش را در آن شرح می داد. خبرگزاری یا روزنامه علاقمند به خرید این خبر در پاسخ تلکس دیگری مخابره می کرد و چانه زنی بر سر قیمت شروع می شد. پس از توافق نهایی بر سر قیمت عکس کار واحد تله فتو شروع می شد.
واحد تله فتو اتاق کوچکی بود که از حمام به اتاق تله فتو تغییر کاربری داده بود باهمان کاشی کاری و وان بزرگ سفیدی که در کنار آن قرارداشت با این تفاوت که با یک تخته پهن پوشانده شده بود و به یک میز کار تبدیل شده بود.
دستگاه تله فتو هم روی این میز قرار داشت. این دستگاه سیلندری داشت که عکس سیاه و سفید روی آن فیکس می شد و یک چشم الکترو نیکی روی آن حرکت می کرد و عکس را خط به خط اسکن و از طریق یک خط تلفن به مقصد مخابره می کرد.
آن روزها همکار خوب مان آقای علی پریوش روشندل مسئول تله فتو بودند.
اقای روشندل با تلفن به طرف گیرنده اعلام آمادگی می کرد و طرف مقابل هم همینطور . دوطرف که آماده مخابره عکس می شدند در اتاق( حمام سابق ) بسته می شد و به تاریخانه ای که هیچ نوری به جز نور چشم الکترونیکی در آن وجود نداشت تبدیل می شد. برای جلوگیری از ارسال پارازیت دو طرف تا پایان کار دهنی تلفن خود را باز می کردند و متنظر می ماندند تا مخابره عکس که گاهی 15 تا 20 دقیقه طول می کشید تمام شود.
روشندل عزیز هم که در این مدت کار دیگری نمی توانست انجام دهد در این فضای کوچک و بسته که هیچ هواکشی هم نداشت دو سه تا سیگار دود می کرد. اگر طرف مقابل اوکی می داد کار تمام شده بود واگر اشکال یا پارازیتی در راه ؛ عکس را خراب کرده بود ، روز از نو روزی از نو و دوباره همان قصه تکرار می شد . پس از پایان این کار که در آن روز ها نهایت تکنولوژی به حساب می آمد در آتاق باز می شد و حجم زیادی از دود سیگار فضای اطراف را پر می کرد. گاهی می شد حرکت دود سیگار را لابلای مو های بلند آن روز های روشندل مشاهده کرد.
عکسی از دستگاه های تله فتو قدیم ایرنا پیدا نکردم که با این نوشته همراه کنم ولی یک عکس از آن طرف خط در اینترنت یافتم که شاید به دیدنش بیرزد . شاید خیلی ها یادشان باشد که در روزنامه ها و مجلات قدیمی زیر عکس هایی که به این ترتیب دریافت کرده بودند می نوشتند " عکس رادیویی از مثلا فرانس پرس یا آسو شیتد پرس "
اما حالا برای ارسال یک عکس رنگی با کیفیت بسیار بالا شاید فقط چند ثاینه بیشتر صرف نشود، بدون هیچ دردرسری .
یادش به خیر . با همه این مشکلات کار عکس و خبر آن روز ها خیلی شیرین تر بود.