قطعا بعضی وقتها به جملاتی برخورد کرده اید که انصافا هرکس ،هر قدر تلاش کند کامل تر از آن را نمی تواند بگوید. به همین سبب بسیاری از جملات یا به کلمات قصار یا ضرب المثل تبدیل می شوند و برای قرنها کاربرد دارند .
گاهی اوقات اگر بخواهید منظورتان را برسانید ناچارید به اندازه یک کتاب حرف بزنید یا بنویسید اما یک جمله قصار ، یک بیت شعر یا حتی یک مصرع می تواند کار آن یک جلد کتاب را بکند و بلکه بیشتر .
امروز به یکی از این جملات برخورد کردم که گمان نمی کنم کسی قادر باشد کاملتر از آن را بفرماید .
حضرت آیت الله جنتی دبیر محترم شورای نگهبان فرموده اند : "شورای نگهبان با این وسعت اختیارات و اهمیت در جهان مشابه ندارد خداییش تنها چیزی که می شود برای تکمیل این فرمایش عرض کرد - که احتمالا جناب جنتی از روی تواضع نفرموده اند - این است که نه تنها شورای نگهبان بلکه دبیرش هم مشابه ندارد ...
مدتی بود که حال حوصله ای برای پرداختن به " طنازی " نداشتم اما امروز به مطلبی برخورد کردم که سر ذوق آمدم .
قهرمان داستان ، مرا به یاد قصه برادر حاتم طایی انداخت . می گویند حاتم طایی برادری داشت که نه هنری داشت نه ذوقی و نه سخاوتی . دوستانش او را ملامت کردند و از او خواستند کاری کند که مانند برادرش "حاتم" مشهور شود. اما او که هیچ هنری نداشت برای مشهور شدن در چاه زمزم ادرار کرد و این عمل اورا به غایت مشهور !!! نمود.
قهرمان قصه ماهم اخیرا سایتی راه اندازی کرده و قصد دارد نام سایت اش سر زبان ها بییفتد. به همین منظور خبری منتشر کرد با این مضمون که عروس سید محمد خاتمی به دلیل خط مشی پدر شوهرش از " عماد خاتمی " جدا شده است . عماد پسر خاتمی هم با بی محلی تمام درفیس بوک این خبر را تکذیب کرد و با مطائباتی از کنار آن گذشت .
ما هم برای آنکه این سایت آنجایش که آقای دکتر فرمودند بسوزد اسمش را نمی بریم که حتی به اندازه برادر حاتم هم مشهور نشود .
بعضی وقتها کامیون هایی که آجر حمل می کنند ، را می بینم یاد عملکرد بعضی از زعمای روسیاه قوم می افتم . گاهی از این کامیون ها آجری یه پایین می افتد اما نه راننده نه صاحب مال متوجه این اتفاق نمی شود. بار هم که به مقصد می رسد آجر ها آنقدر زیاد است که کسی ملتفت یک یا چند آجر گم شده ، نمی شود . داستان یا ماجرایی که می خوانید بی شباهت به کامیون پر از آجری که چند تای آن به زمین افتاده است ، نیست.
داستان که نه، ماجرای کارت های هدیه یکی از صدها اتفاقی است که اتفاقا رو شده و روسیاهی عده ای را سبب گردیده است. البته بعضی از این عزیزان سنگ پای قزوین را از رو برده اند. انشاالله که با روشن شدن موضوع، مهرورزی و عدالت محوری معنای خود را نشان خواهد داد.
میم. خاله زاده
دیوانه ای در تیمارستان تلاش می کرد با چنگال سیب زمینی ای را بردارد. هرچه کرد نتوانست چنگال را در آن فرو کند . مددکاری که شاهد تلاش آن بیچاره بود چنگال را از او گرفت و در سیب زمینی فرو کرد و گفت بیا عزیزم چنگال در سیب زمینی فرو رفت . دیدی چقدر آسان بود؟ دیوانه رو کرد به مددکار و گفت تو که کار مهمی نکردی . من سیب زمینی را خسته کردم و تو کار را تمام کردی !!
اظهارات و اقدامات دیوانه قصه ما بی شباهت به اظهارات و اقدامات یکی از اعاظم دولت قبل نیست . ایشان در باره موفقیت تیم هسته ای دولت جدید افاضه فرموده اند که اگر نبود اقدامات قبلی ما ، دیگران نمی توانستند به این سرعت به نتیجه برسند.
کاری نداریم که این بزرگوار اصلا تلاش کرده که چنگالش را در سیب زمینی فرو کند یا خیر . اما تیم جدید مذاکره توانست سنگی که در چاه افتاده بود را درآورد که اگر در نمی آورد در لابلای خرواری از سنگهای دیگر مدفون می شد و شاید هرگز از چاه در نمی آمد .
در ریاضیات طنازی 8 اول * مساوی صفر است و 8 دوم ** مساوی 100.
شعری که جناب میم . خاله زاده برای طنازی ارسال کرده اند مکمل این پست است که تقدیم می شود .
هشت سال تمام می دویدیم / اما به هدف نمی رسیدیم
دیدید چه ها که ما کشیدیم / صد درد به جان خود خریدیم
هی جلسه برای جلسه چیدیم / جز غصه نتیجه ای ندیدیم
.......................................................................
خم شد کمر از بار تورم / گم شد ز لب همه تبسم
از قصه تحریم و تهاجم / قلب همه درگیر تلاطم
اکنون که شده وقت تفاهم / باید که کنم چنین ترنم:
ای مرد ظریف با درایت / ای نخبه عرصه سیاست
احسنت به تو که با ظرافت / با دقت و با هوش و کیاست
در خاتمه مذاکراتت / کردی ز حقوق ما حراست
...................................................................
هر چند که پشت تو شکسته / هرگز نشدی ز کارخسته
در مورد پرونده هسته / دادی توکلید قفل بسته
از بابت این کار خجسته / خلقی به دعای تو نشسته--------------------------------------------------------------------
* هشت سال دولت های قبلی
** هشت هفته مذاکرات فشرده
دیوانه ای در تیمارستان تلاش می کرد با چنگال سیب زمینی ای را بردارد. هرچه کرد نتوانست چنگال را در آن فرو کند . مددکاری که شاهد تلاش آن بیچاره بود چنگال را از او گرفت و در سیب زمینی فرو کرد و گفت بیا عزیزم چنگال در سیب زمینی فرو رفت . دیدی چقدر آسان بود؟ دیوانه رو کرد به مددکار و گفت تو که کار مهمی نکردی . من سیب زمینی را خسته کردم و تو کار را تمام کردی !!
اظهارات و اقدامات دیوانه قصه ما بی شباهت به اظهارات و اقدامات یکی از اعاظم دولت قبل نیست . ایشان در باره موفقیت تیم هسته ای دولت جدید افاضه فرموده اند که اگر نبود اقدامات قبلی ما ، دیگران نمی توانستند به این سرعت به نتیجه برسند.
کاری نداریم که این بزرگوار اصلا تلاش کرده که چنگالش را در سیب زمینی فرو کند یا خیر . اما تیم جدید مذاکره توانست سنگی که در چاه افتاده بود را درآورد که اگر در نمی آورد در لابلای خرواری از سنگهای دیگر مدفون می شد و شاید هرگز از چاه در نمی آمد .
در ریاضیات طنازی 8 اول * مساوی صفر است و 8 دوم ** مساوی 100.
شعری که جناب میم . خاله زاده برای طنازی ارسال کرده اند مکمل این پست است که تقدیم می شود .
هشت سال تمام می دویدیم / اما به هدف نمی رسیدیم
دیدید چه ها که ما کشیدیم / صد درد به جان خود خریدیم
هی جلسه برای جلسه چیدیم / جز غصه نتیجه ای ندیدیم
.......................................................................
خم شد کمر از بار تورم / گم شد ز لب همه تبسم
از قصه تحریم و تهاجم / قلب همه درگیر تلاطم
اکنون که شده وقت تفاهم / باید که کنم چنین ترنم:
ای مرد ظریف با درایت / ای نخبه عرصه سیاست
احسنت به تو که با ظرافت / با دقت و با هوش و کیاست
در خاتمه مذاکراتت / کردی ز حقوق ما حراست
...................................................................
هر چند که پشت تو شکسته / هرگز نشدی ز کارخسته
در مورد پرونده هسته / دادی توکلید قفل بسته
از بابت این کار خجسته / خلقی به دعای تو نشسته--------------------------------------------------------------------
* هشت سال دولت های قبلی
** هشت هفته مذاکرات فشرده
اول این بخش از یک خبر را بخوانید تا بعد .
مهر: ح . ش .سه شنبه در حاشیه آیین بزرگداشت حبیب الله عسگراولادی که با حضور مسئولان بلند پایه کشوری و محلی در حسینیه "محله قاضی" دماوند، شهر زادگاه آن مرحوم، برگزار شد، در جمع خبرنگاران اظهار داشت: ما علیه گروه مذاکره کننده حرفی نزدیم و رهبر معظم انقلاب نیز با صراحت فرمودند که این گروه فرزندان انقلاب هستند و از آنها حمایت می کنیم؛ همچنین ایشان فرمودند که همه با چشمان باز باید مراقب اوضاع باشند.
یکی از روزنامه نگاران معروفی که در هرج و مرج بمباران های اطلاعاتی معمولا به دنبال غنیمتی می گردد که بتواند به نحوی وصله ای به اصلاح طلبان بچسباند یا لغزی مهیا کند تا ارضاء شده ، و تیتردروغ یا مسمومی برای روزنامه کم تیراژ خود بسازد ، اخیرا فرموده اند ما که حرف بدی نزده ایم ، من که کسی راتضعیف نکرده ام . اصلا از اول هم از مذاکرات حمایت می کردم و....
اظهارات حاجی ، بنده را به یاد داستانی انداخت که ؛ روباهی در جنگل فریاد می زد : شیر می خوریم م م م ، ببر و پلنگ می خوریم م م م ، خرس می خوریم م م م ...
شیر که صدای روباه را شنید آهسته نزدیک روباه شد و به شانه او زد گفت چه گفتی ؟!! روباه ترسان و لزران گفت بنده عرض می کردم شکر زیادی می خوریم م م م . بنده که چیز دیگری نگفتم.
آقای ظریف بعد از سفر نیویورک بالاخره به حرف آقای جلیلی رسید، نتیجه هم گرفت . نمی دونم چقدر درسته ولی می گویند سعید به کاترین گفته بود کار ما با نشست به جایی نمی رسه باید دراز بکشیم .
اقای ظریف صادقانه اعتراف کن که توصیه گذشتگان شما را به این موفقیت رسانده است .
خدا رحمتش کنه. مرحوم بهمن الماسی از هنرمندانی بود که خیلی زود از دنیا رفت. خدا بیامرز تعریف می کرد : در دوره سربازی در یکی از روستا های دور افتاده به عنوان سپاهی دانش خدمت می کرده و چند ماهی حقوق برایش ارسال نشده بود. حسابی کفگیر به ته دیگ خورده بود . در آن زمان سپاهی دانش در روستاهای دارای ارج و قرب زیادی بود و معمولا " آقای مدیر " خطاب می شدند.برای آقای مدیر که نماینده شاه به حساب می آمد خیلی بد بود که بگوید پول ندارد . الماسی می گفت کدخدا را به منزل دعوت کردم و به او گفتم فردا همه روستاییان باید به مدرسه ده بیایند و ثبت نام کنند . کدخدا از این موضوع خیلی استقبال کرد. فردای آن روز یک ورق امتحانی را را خط کشی کردم و از هر روستایی که برای ثبت نام مراجعه می کرد یک تومان دریافت می شد . آنهایی هم که دنبال گله بودند و پس فردا مراجعه کرده بودند 12 ریال پرداختند کردند. یک تومان برای ثبت نام و 2 ریال جریمه تاخیر . حدود 300 تومان جمع شد . آن زمان پول خوبی به حساب می آمد و کار ما راه افتاد. همان شب کدخدا به خانه من آمد و خیلی تشکر می کرد . می گفت آقای مدیر ما از شما خیلی ممنونیم . تا حالا در روستای ما از کسی ثبت نام نکرده بودند و این اولین باربود که شما از اهالی روستای ما ثبت نام کردید. حالا چه شد که این خاطره را نقل کردم. دیروز یکی از دوستان از بنده از سرنوشت سهام عدالت می پرسید. من هم اینخاطره را برای او نقل کردم . ما از اقای دکتر خیلی متشکریم که مارا صاحب سهام کرد . تا حالا کسی به ما سهام نداده بود .
احمد خاتمی گفته حضرت عباسی ما در کشور آزادی نداربم؟؟
چرا آقا شما داری ما نداریم...
پ.ن از میم . خاله زاده
نابکار
ما که خود رندیم و استادی نداریم
کار و باری غیر شیادی نداریم
انجمن یا صنف و بنیادی نداریم
حضرت عباسی ، ما آزادی نداریم !
پولدار
ما که پولداریم و ایرادی نداریم
پیشه ای جز خنده و شادی نداریم
از غم بیچارگان یادی نداریم
حضرت عباسی ما آزادی نداریم ؟؟
قضات ما رحم و مروت ندارند. این چه حکمی است که برای سعید مرتضوی بیچاره صادر کرده اند؟ بیچاره آدم کشته کودتا که نکرده .نباید به خاطر این جرائم مختصر کسی رو از زندگی ساقط کرد که. این بابا باید تا آخر عمر خودش وخانوادش هرچی در می آرن برای اقساط جریمه ای که محکوم شدهزینه کنه. به خدا انصاف هم خوب چیزیه . بازم گلی به گوشه جمال او قاضی که اون سرباز بی شرم رو به جرم دزدیدن ریش تراش از کوی دانشگاه زندانی کرد. دیگه جریمه نقدی نکرد که اونم مثل مرتضوی بد بخت بشه تا آخر عمر . والااا
بعضی ها نشستن پای تلویزیون فقط منتظرند یکی یه حرفی بزنه ازش ایراد بگیرن. اقای دکتر سعید جلیلی کاندیدای محبوب نسل جوان در فیلم تبلیغاتی خود یه جمله فرموده اند که بعضی ها به اون ایراد گرفته اند که معنی این جمله را نمی شود فهمید.
عین جمله اقای جلیلی اینه :
"امثلا اگر در اینجا ما الان در این کشور هستیم شما ببینین تو این کشور مثلا اینها وزارت خونشون مثلا چی داره ما بگیم نه مثلا برعکسش داریم نه همینه دیگه بالاخره مثلا اون اقتضائاتشون . اینه ."
امروز وقتی شنیدم که در رفسنجان چند نفر به خاطر نوشیدن الکل صنعتی مرده اند چیزهایی به ذهنم خطور کرد که در یک جامعه عادی به ذهن کسی خطور نمی کند ولی چون خیلی چیزها غیرعادی است این نگاه من شاید عادی به نظر بیاید.
اول گفتم نکند این خبر به خاطر محل خاص آن که رفسنجان است و اکبر هاشمی هم اهل آنجاست پر رنگ شده که بعضی ها بفهمند که این بابا چه همشهری هایی دارد و رد صلاحیت حقش بوده است . بعد فکر کردم وقتی که تولید یا خرید و فروش مشروبات الکلی ممنوع باشد یه عده ای از خدا بی خبر هم از این فضا استفاده می کنند و مشروبات تقلبی به خورد کسانی که طالبش هستند می دهند. شاید این مشروبات قلابی بی شباهت به مناظره ای که صدا و سیما به خورد خلق الله داد نباشد . وقتی مناظره های واقعی نتواند تولید و عرضه شود مناظره های قلابی ای تولید می شود که مثل مشروب قلابی چشم مردم را کور می کند. ( اگر نکشد)
اگر دکتر عارف به دست اندر کاران صدا و سیما اعتراض نمی کرد بعید نبود که در مناظره بعدی مجری برنامه را خاله شادونه می گذاشتند و یه نفر هم می آوردند که از خودش پانتو نیم در کرده و نامزدهای ریاست جمهوری مجبور باشند که در باره آن حرکات سکوت آلود اظهار نظر فرهنگی بنمایند !! شاید هم نه .
مادر چاوز روسریاش را به اندازه فتوشاپ برخی خبرگزاریها جلو میکشد و میگوید: «بیخود بیخود ... جر نزن، دوباره بگیر»
مادورو در شش و بش تماس مجدد بود که تلفن زنگ میخورد. همه دستپاچه میشوند و گوشی را به یکدیگر تعارف میکنند اما کسی زیر بار نمیرود. مادر مرحوم تلفن را برمیدارد و در یک آن، گوشی را فرو میکند توی دهان جانشین پسرش. مادورو که در عمل انجام شده قرار گرفته بود سعی میکند خودش را کنترل کند:«سلام داداش، خوبی؟ چه خبرا؟ از اینورا؟ کسی مرده زنگ زدی؟!»
احمدینژاد:«بهبه داداش گلم! حالا دیگه واسه ما تکزنگ میزنی؟ میخوای برات شارژ بفرستم دست از این گدا بازیها برداری؟ گوشی رو بده به دوست جونم.»
با گفتن این جمله اشک در چشم حضار حلقه میزند. مادورو خودش را میبازد. احمدینژاد متوجه حادثه ناگواری میشود اما هرگز فکر فوت چاوز را نمیکند. موسیقی متن فضا را پر میکند:«گوشی رو بردار که صدات، یه ذره آرومم کنه ... این نفسای آخره...»
مادورو آهی میکشد و میگوید:«خدا رحمتش کنه... خدابیامرز این اواخر خیلی چشم انتظارتون بود. تسلیت ما رو بپذیرید.»
احمدینژاد شوکه میشود:«چی؟ خدابیامرز کیه، من با چاوز کار دارم ... (مادورو سکوت میکند) چاوز ...؟ یعنی چاوز...؟ برو بابا، شوخی نکن، من ظرفیت هر شوخیای رو دارم غیر از این مورد... (مادورو از احمدینژاد میخواهد صبور باشد) چاوز من؟ نه، نمیتونم باور کنم، نمیتونید این کار رو با من بکنید... خداااااا، خدااااااا پاشو باهات حرف دارم (... و از حال میرود)»
چند روز بعد – مراسم ختم چاوز
چند نفر زیر بغل احمدینژاد را میگیرند و او را به درون سالن هدایت میکنند. مادر چاوز برای عرض تسلیت به استقبال رئیسدولت ایران میرود. سپس سرش را روی شانههایش میگذارد و شروع میکنند به دلداری دوجانبه!
احمدینژاد:« آنکس که مرا مونس جان بود...چاوز بود... (هایآیآی) آنکس که مرا روح و روان بود ... چاوز بود...چاوز چاوز چاوز ....»
مادر چاوز: دیدی محمود؟ دیدی چه خاکی بر سرمون شد؟ دیدی پسرم منو تنها گذاشت؟ دیدی روزگار چه گلی از من چید؟ آخه گل من یک نشاااانی در بدن داشت... یکی پیراهن قرمز به تن داشت... هی روزگار روزگار روزگار، گل من چیدن داشت؟»
مجلس تحت تاثیر سوگواری صمیمانه مادر چاوز و محمود احمدینژاد قرار میگیرد. چند نفر مسئول آوردن دستمال کاغذی برای رئیس دولت ایران میشوند و چند نفر وظیفه خالی کردن دستمالهای قبلی را برعهده میگیرند. احمدینژاد که مورد توجه دوربینهای تلویزیونی قرار گرفته بود میزند زیر گریه و میخواند:«غم داغ برادر را ... برادر مرده میداند...(گریه حضار) گرفتارا، نیازمندا، ونزوئلاییا، اونایی که از راه دور و نزدیک اومدین، حالا همه با من زمزمه کنید زندهباد بهار!»
چند نفری غش میکنند، مادر آنمرحوم، احمدینژاد را محکم در آغوش میکشد و میرتاجالدینی پس از چند عمل جداسازی ناموفق زیر لب جملاتی زمزمه میکند. روسای چند کشور جهان با تعجب به احمدینژاد خیره میشوند و تحرکاتی برای پیدا کردن خویشاوندی این دو در مراسم شکل میگیرد. پسر چاوز که دوران مقدس سربازی را میگذراند ناگهان در مراسم حاضر میشود و خودش را پرت میکند در آغوش احمدینژاد:« بابا بابا بابا ... » احمدینژاد توی گوشش چیزی میگوید. پسر چاوز با کمی تغییر ادامه میدهد: «عمو عمو عمو! من بابامو میخوام ... عمو من بابا ندارم ...»
احمدینژاد که راهبهراه متاثر میشود خودش را پرت میکند روی تابوت مرحوم و با ضجه به خانواده چاوز میگوید:«من دوستمو تنها نمیذارم!» پسر چاوز احمدینژاد را از روی زمین بلند میکند و آهسته توی گوشش میگوید:«عمو بس کن دیگه بابا. یه کاری کردی که ما هر کاری میکنیم به چشم نمیآد. شورشو در آوردی دیگه!»
تو این سالهای اخیر یه رسم بدی رایج شده که اکثر میوه و تره بار فروشها یه جوری قیمت می زنن که ادم باید کلی حساب و کتاب کنه تا بفهمه بلاخره میوه یاسبزی ای که می خره کیلویی چند خریده. مثلا قیمت می زنه 3کیلو 4 هزار تومان. تا ادم بخواد خورده هاش رو حساب کنه تا زانو کلاه سرش رفته و پنج - شش کیلو میوه -معمولا نامرغوب - تو پاچش رفته. این رسم بد رو نمی دونم دولتی ها از دست فروش ها یاد گرفته اند یا دست فروش ها از دولتی ها .
چندهفته ای هست که بوق و کرنا راه انداخته اند که دولت می خواهد عیدانه بدهد. دوسه هفته ای هم هست که می گویند رقم ان را اعلام می کنیم . بعداز این همه بالا و پایین رفتن و سرو صدا کردن اخر گفتند بین 70 تا 90 هزار تومان عیدانه پرداخت می شود. تهش هم معلوم نیست بالاخره 70 تومنه یا 90 تومن. امروز که خبر احتمالا قطعی مخلوط عیدانه و یارانه را می خواندم دیدم از همان روش 3 کیلو هویج 4 هزار تومن استفاده شده و گفته اند که به هر خانواده 4 نفره 462 هزار تومان مخلوط ( یارانه + عیدانه ) پرداخت می شود. ماشین حساب بیارید و حساب کنید که هر نفر چقدر می گیره . یه معادله 3 مجهولی که بیشتر نیست خب حساب کنید...
اینهم اصل خبر :
واضح و مبرهن است که بهار فصل خوبی است و باید آن را زنده نگه داشت و چون ما دیده ایم که به هرکس و هرچیز که " مرگ بر " گفته ایم مرده است لابد به هرکس و هرچیز هم که "زنده باد" بگوییم زنده می ماند.
ما باید شعار بدهیم " زنده باد بهار " تا بهار زنده بماند و اگر نگوییم، شاید زمستان زنده بماند و ما هیچوقت شکوفه های بهاری را نبینیم.
ما اصلا بلد نیستیم حرفهای سیاسی بزنیم و از این کار هم خوشمان نمی اید و هیچوقت هم فکر نمی کنیم که واکنش رسانه های بیگانه ای که بعضی از عمال آنها اخیرا دستگیر شده و راهی زندان شده اند در مورد بهار و زنده ماندن ان ربطی به موضوع انشای ما داشته باشد. اصلا آنها که بهار را به عربی و فارسی و چینی تقسیم می کنند نمی دانند که بهار فقط به فرودین ، اردیبهشت و خرداد تقسیم می شود .نمی دانم چرا بعضی ها می گویند بهار عربی . فقط این را می دانم که اگر بهار زنده بماند خوب است اما ضررهایی هم دارد مثل انکه دیگر از محصولات بامزه تابستانی و پاییزی مثل خربزه و خرمالو خبری نخواهد بود و همه سال را باید یا گوجه سبز بخوریم یا چغاله بادام. آنها که می خواهند بهار همیشه زنده بماند فکر نکرده اند که ممکن است ما رو دل کنیم ؟
پس ما نتیجه می گیریم که بهار فصل خوبی است اما نمی خواهیم همیشه بهار بماند . ما دوست داریم کشورمان چهار فصل بماند تا مثل خیلی کشورها که یک فصل دارند نشویم.
این بود انشای ما.
اقای کلانتری با اصل موضوع که تبلیغاتی است یا نه کاری ندارم ولی شما که عضو کابینه نهم و دهم نبوده اید چرا اینجوری آمار می دید؟ فکر نمی کنید بعضی ها چهار عمل اصلی را بلندند و با یک ضرب و تقسیم ساده می توانند بفهمند که با این اعداد و ارقام شما هر کارمند تازه کار ماهانه باید 10 میلیون تومان حقوق بگیرد؟ لابد عیدی دولت دهم هم در این محاسبات ملاحظه شده که اینقدر رقم ها بالا رفته است.!! درست است که با نشریه آسمان مصاحبه می کرده اید ولی دیگر اینقدر نباید هوایی حرف زد که ...
سایت خبری شفاف
کد خبر: ۱۶۲۲۰۰
دیروز برخی سایت ها مطلبی را از اقای خاتمی نقل کرده بودند که بعضی قسمت های آن با نقطه چین تزئئین شده بود . نفهمیدم منظور از نقطه چین ها چه بود ولی نمی دانم چرا این داستانک به ذهنم خطور کرد.
خدا کند نقل این داستان بی احترامی به جناب اقای خاتمی تلقی نشود.
مردی در حال عبور از خیابان کودکی را مشغول جابجایی بسته ای دید که ازخود کودک بزرگتر بود، نزدیک رفت و گفت: عزیزم بگذار تا کمکت کنم.
مرد وقتی خواست بسته را بردارد دید که حتی حملش برای او مشکل است چه برسد به این بچّه . کمی که جلوتر رفتند مرد از کودک پرسید چرا این بسته را حمل میکند؟
کودک در پاسخ گفت: که پدرش از او خواسته است.
مرد پرسید: چرا پدرت خودش این کار را انجام نداد؟ مگر نمیدانست که حمل این بسته برایت چقدر سخت است...
کودک جواب داد: اتفاقا مادرم هم همین حرف را به پدرم زد ولی او گفت:
"خانم بالاخره یه خری پیدا میشه به این بچّه کمک کنه دیگه"