این روزها تب و تاب عجیبی به جان خانمها افتاده است . به مناسبت روز مرد همه فکر و ذکر شان همین موجود عزیز است. آنهاییکه مردی در زندگی خود دارند با چنگ و دندان تلاش می کنند که حفظش کنند و آنهایی که ندارند در حیلتی برای بدست آوردن این موجود ارزشمند و ذلیل هستند. امامردها از هر گروه که باشند ( گروه بندی را بعدا عرض می کنم ) چاره ای جز تمکین منویات علیا مخدرات ندارند و هر کاری هم بکنند سر انجام مغبون و بدهکارند. دکتر الله وردی ( م . خاله زاده ) که نمی دانم جزء کدام گروه از آقایان است قطعه شعری به همین مناسبت ارسال فرموده اند که تقدیم می شود .
اما تقسیم بندی آقایان :
مردان دو دسته اند یک دسته آنهایی که از زنشان می ترسند و دسته دوم مردانی که ( بلا نسبت شما ) از زنشان مثل سگ می ترسند .
هر آن مردى که دائم غرق کار است
هر آن مردى که بى پول و ندار است
هر آن مردى که بر سختى دچار است
هر آن مردى که بى شام و ناهار است
هر آن مردى که دائم سوگوار است
هر آن مردى که در زیر فشار است
هر آن مردى که عیشش انتحار است
هر آن مردى که نوشش زهر مار است
هر آن مردى که عمرش بى بهار است
هر آن مردى که احوالش نزار است
هر آن مردى که مغلوب قمار است
هر آن مردى که دیگر بى بخار است
هر آن مردى که رنجش بى شمار است
هر آن مردى که در فکر فرار است:
یقین دارم زنش بر او سوار است
و "روز مرد" او هم شام تار است
Keyboard: چه کسی برنده شد؟
Communication Board: کامیون کی شن ها رو برد؟
Morphine: باید بیشتر فین کنی.
MissCall: دختر نا بالغ را گویند.
Freezer: حرف مفت
Already: گند زدی به همش رفت.
Suspicious: به لهجه اصفهانی: ساس از بقیه ی حشرات جلو تر است.
Johnny Depp: قاتل افسرده
Acer: ای آقا!
Welcome: دهن لق
Manual: من و بقیه
Large Space: به گویش اصفهانی: پس بزرگ است.
Accessible: عکس سیبیل
Refer: فر کردن مجدد مو
See you later: لات تر به نظر میای!
Good Setting: آن سه چیزِ نیک را گویند: گفتار نیک ? کردار نیک -پندار نیک.
Piece of a man who owns a locker: مرتیکه لاکردار!
Above Border: فرامرز
Insecure: این سه نابینا
Business: اشاره به بوزینه در گویش اصفهانى.
Legendary: ادارهٔ محافظت از لجن و کثافات شهری
Subsystem: صاحب دستگاه
Velocity: شهری که مردم آن از هر موقعیتی برای ولو شدن استفاده میکنند
Comfortable: بفرمایید سر میز
Long time no see: دارم لونگ میپیچم، نگاه نکن!
Cambridge: شهری که تعداد پلهایش انگشت شمار است.
Categorize: نوعی غذای شمالی که با برنج و گوشت گراز طبخ میشود.
Jesus: در اصفهان به بچه گویند که دست به چیز داغ نزند.
Hairkul: آنکه روی شانههایش مو دارد
Watergate: دروازه دولاب
UNESCO: یونس کجاست؟
Finland: سرزمینی که مردمانش مشکل گرفتگی بینی دارند
Damn You All: دم همتون گرم
Latino: لات بازی ممنوع
Godzilla: خدای استفاده کردن از مرورگر موزیلا
Savage Blog: ساوجبلاغ
Betamethasone: منطقه اى در معرض بتا و از این دست امواج
خدا نکنه اساتید به تواضع بیفتند. اینقدر تواضع می کنند که آدم کم کم باور می کند که اونا هیچ چی سرشون نمی شه. نمونه اش این دکتر الله وردی ( میم. خاله زاده ) و عمو جان سید احمد علی ضیایی ( ناهی ) .
ما که حرفی نداریم اینقدر تواضع بکنند که به قول رئیس جمهور محبوب مان تواضع دانشان پاره شود ولی حرف ما این است که چرا طنازی را محل مناقشات و تعارفات و تواضعات خود قزار داده اند و اینجا را برای تکه پاره کردن تعارف انتخاب کرده اند . بروند جای دیگر ، هر کاری خواستند بکنند. از قدیم گفته اند توقف بیجا مانع کسب است. این دو بزرگوار هم با توقفات خود در طنازی کسب مارا معطل کرده اند.
حالا بشنوید از این دو که این بار میم خاله زاده سر انگشتی از تواضع که بی شباهت به پاچه خاری نیست از خود نشان داده اند.
باتشکر از جناب سیاوش برای ارسال این شعر زیبا .
چنین گفت رســتم به سهـــراب یل
که من آبـــرو دارم انــــــدر محـــل
مکن تیز و نازک ، دو ابـروی خود
دگر سیخ سیـخی مکن؛ مـوی خود
شدی در شب امتــــــحان گرمِ چت
بروگــمشو ای خــاک بر آن سـرت
اس ام اس فرستادنت بس نبــــــــود
که ایمـیل و چت هم به ما رو نمـود
رهـا کن تو این دختِ افراسیــــــاب
که مامش ترا می نمــــاید کبــــــاب
اگر سر به سر تن به کشتن دهیـــم
دریغـــا پسر، دستِ دشــمن دهیـــم
چوشوهر دراین مملکت کیمــیاست
زتورانیان زن گرفتـــــن خطـــاست
خودت را مکن ضــــایع از بهــراو
به دَرست بـــپرداز و دانش بجـــــو
دراین هشت ترم،ای یلِ با کـلاس
فقـط هشت واحد نمـودی تو پاس
توکزدرس ودانش، گریزان بـُدی
چرا رشــته ات را پزشـکی زدی
من ازگـــــــــور بابام، پول آورم
که هــرترم، شهـریه ات را دهـم
من از پهلــــــوانانِ پیــشم پـــسر
ندارم بجــز گرز و تیـــغ و ســپر
چوامروزیان،وضع من توپ نیست
بُوُد دخل من هفـده و خرج بیست
به قبـض موبایلت نگـه کرده ای
پــدر جــــد من را در آورده ای
مسافر برم،بنـده با رخش خویش
تو پول مرا می دهی پای دیـــش
مقصّر در این راه ، تهیمیــنه بود
که دورازمن اینگونه لوست نمود
چنیـن گفت سهـراب، ایـــول پـدر
بُوَد گفـــته هایت چو شهـد وشکر
ولـی درس و مشق مرا بی خیـال
مزن بر دل و جان من ضــد حال
اگرگرمِ چت یا اس ام اس شویــم
ازآن به که یک وقت دپرس شــویم
روزی مردی به سفر میرود و به محض ورود به اتاق هتل ، متوجه میشود که هتل به کامپیوتر واینترنت مجهز است. تصمیم میگیرد به همسرش ایمیل بزند. نامه را مینویسد اما در تایپ آدرس دچار اشتباه میشود و بدون اینکه متوجه شود نامه را میفرستد.
روزی از روزها پدری بود که چوپان بود ولی دروغگو نبود، این شبانی که بیسلطان بود تعدادی گوسفند داشت که هر وقت میخواست بشمردشان تعداد پاهایشان را میشمرد و تقسیم بر چهار میکرد. چوپان هر روز صبح گوسفندان را به نقطه مشخصی در کوهپایه میبرد و آنها را از شر گرگ به حضرت ابوالفضل (غ) میسپرد و برمیگشت.
عصر هم برمیگشت و گوسفندان علف خورده قلنبه را به روستا برمیگرداند . یک روز این شبان مریض میشود و نمیتواند انجام وظفیه نماید. لذا از آنجاییکه مدیر پروژه بوده کار را به پسرش تفویض میکند. بعد هم موارد مهم را علاوه بر آنکه کتبی میکند که یک موقع پسره نزند زیرش که نگفتی یا نفهمیدم یا ... به صورت شفاهی هم سفارش کرد که فراموش نکنی که گوسفندان را دست حضرت ابوالفضل بسپاری!
پسره هم به عادت همه جوانان خام ، چشمی سریع گفت و رفت که وظیفهاش را به انجام برساند. در راه روستا تا کوهپایه پسره روشنفکریش گل کرد و گفت این بابای امل ما مگر نمیداند که خدا از حضرت ابوالفضل بالاتر است! من گوسفندان را دست خدا میسپرم. برای اینکه کلامش خوب جا بیفتد سعدیوار شعری چاشنی حرفش هم کرد و گفت: چون که 100 آید 90 هم پیش ماست. پسر آن کارها که گفتیم کرد و دنبال کارش رفت ولیکن وقتی به کوه برگشت که گوسفندان را به ده برگرداند، دید که گرگ ناقلای بلا به گله زده است!! چندین بار گوسفندان را شمرد بعدش هم رفت پیش پدرش و جریان را بازگو کرد. پدرش هم گفت: پسر مگر به تو نگفتم که گوسفندان را به حضرت ابوالفضل بسپار؟! پسر گفت: من به خدا سپردم که از حضرت ابوالفضل هم بالاتر است. پدر آه برآورد که پسرک نادان! مگر من نمیدانستم که خدا از ابوالفضل بالاتر است؟ آخر تو نمیدانی که خدا گرگ داره ، خدا دزد داره ، هزار مخلوق دیگر داره ... که فکر روزی اونها هم باید بکنه ، پسره ی ناحسابی اگر گوسفندا رو به ابوالفضل می سپردی و بلایی سرشون میومد میشد از دست ابوالفضل به خدا شکایت کرد ولی حالا از خدا به کی باید شکایت کنم؟!
یه روز، شهردار یکی از شهرهای دنیا !!! تصمیم میگیره یه برج زیبا تو شهرشون بسازه. برای این کار از سرتاسر دنیا از سه مهندس(یه مهندس چینی، یه مهندس آمریکایی و یه ایرانی) میخواد که بیان تا در مورد ساخت برج باهاشون صحبت کنه.
مهندس چینی میگه من این برج رو برات میسازم ولی قیمتش میشه 3 میلیون دلار.
یک میلیون هزینه کارگر و تجهیزات، 1.5 میلیون هزینه مواد اولیه و 500 هزار هم دستمزد خودم.
شهردار با مهندس آمریکایی صبحت میکنه. مهندس آمریکایی میگه ساخت برج 5 میلیون هزینه داره؛ 2 میلیون کارگر و تجهیزات، دومیلیون مواد اولیه و 1 میلیون هم خودم میگیرم
شهردار سراغ مهندس ایرانی میاد. مهندس ایرانی میگه ساخت این برج 9 میلیون هزینه برمیداره!
شهردار با تعجب میپرسه، چطور ممکنه 9 میلیون هزینه داشته باشه؟ مهندس ایرانی میگه، 3 میلیون خودت برمیداری، 3 میلیون من برمیدارم، 3 میلیون هم میدیم به مهندس چینی که برج روبسازه
یک روز بوش و اوباما نشسته بودن.
یک نفر میرسه و میپرسه : چیکار دارین می کنین؟ بوش جواب می ده: " داریم نقشه جنگ جهانی سوم رو تنظیم می کنیم. "
می پرسه: "چه اتفاقی قراره بیافته ؟!"
بوش میگه: " قراره ما 140 میلیون مسلمان، و آنجلینا جولی رو بکشیم! "
با تعجب میگه: " آنجلینا جولی !؟! چرا می خواین آنجلینا جولی رو بکشید؟! "
بوش رو می کنه به اوباما و میگه:
" دیدی گفتم ! هیچکس تو دنیا نگران 140 میلیون مسلمان نیست!!!!! "
آن مرد با آرامی و با درد بسیار خود را به سمت پنجره کشاند تا اولین نگاهش را به دنیای بیرون از پنجره بیندازد...
بالاخره او می توانست که این دنیا زیبا را با چشمان خودش ببیند.
خانوم مهمانداره تو هواپیما بهم گف میخوای بخوابی برات بالش و پتو بیارم؟؟
گفتم نع!برام قصه بگو!! قهر کرد رفت بیشعووور
اپیزود 1
روزی مردی به همسرش گفت
من بمیرم چگونه خواهی زیست؟
گفت: از چند و چون آن بگذر
تو بمیری برای من کافیست!
اپیزود 2
مرد: وقتى من مُردم، هیچ مرد دیگه ای مثل من پیدا نخواهى کرد.
زن: حالا چرا فکر مى کنى که بعد از تو بازم دنبال کسى «مثل تو» خواهم گشت!؟
بابام همیشه عادت داره بعد از نماز، دستش رو میذاره رو سینه، ایستاده به هر ۴ طرف، سلام میده، ساعت ۴ صبح بود، منم طبق معمول بیدار، رفتم تو حال، بابام رو دیدم داره نماز میخونه، همینطوری با عشق وایستادم از پشت سرش بهش نگاه میکردم، نمازش که تموم شد، اول به همون سمت قبله سلام داد و بعد سمت راست و به سمت عقب که برگشت، در حالیکه دقیقا روبرو هم قرار میگرفتیم، همونطور دست به سینه گفت "السلام علیک"، منم گفتم، سلام از بنده است حاج آقا، واقعاً نیم متر از جاش پرید، گفت زهرِ مارِ سلام، خب ساعت ۴ صبحِ ، برو کپه تو بذار | پدرسوخته.
مهمان: آقا تشریف دارند؟
مستخدم: نخیر، رفتهاند مسافرت.
مهمان: برای تفریح؟
مستخدم: نخیر، با خانم رفتهاند!