بازنشستم...
روزگارم بد نیست
کارمن طنازی است
جثه ای دارم اندازه فیل
دلم اما گنجشک
دل من مثل همه مردم شهر
یک کمی تیره شده
درعوض موی سرم گشته سپید
می نویسم اما، فقط او می خواند
پس تو هم باش همانگونه که اوست ... ..................
.......................
تقدیم به خواهر فقیدم
***************
دل شکستم
روزگارم خوب نیست
خواهرم رفت از این دار پلید
و کسی نیز نفهمید
که بر ما چه گذشت
دل گنجشکی من
ترکید از غم او
هیکل فیلی من
پر احساس شده
حس غم ، غصه و آه
روزگار همه مان گشته سیاه
ادامه...
حتماً این شعر رو شنیدین: گویند مرا چو زاد مادر پستان به دهان گرفتن آموخت شب ها بر ِ گاهواره ی من بیدار نشست و خفتن آموخت دستم بگرفت و پا به پا برد تا شیوه ی راه رفتن آموخت یک حرف و دو حرف بر زبانم الفاظ نهاد و گفتن آموخت لبخند نهاد بر لب من بر غنچه ی گل شکفتن آموخت پس هستی من ز هستی اوست تا هستم وهست دارمش دوست و اما مادران امروزی: گوینــــــــد مرا چـــو زاد مـادر روی کاناپه، لمــــیدن آموخت شب ها بر ِ مـــاهــواره تا صبــح بنشست و کلیـپ دیدن آموخت برچهـــره، سبوس و ماست مالید تا شیوه ی خوشگلیـدن آموخت بنــــمود «تتو» دو ابروی خویش تا رســم کمان کشـیدن آموخت هر مــــاه برفـــت نزد جـــــراح آیین ِ چروک چیـــــدن آموخت دستـــــــــم بگـــرفت و ُبرد بازارهمـــــواره طلا خریدن آموخت با دایــــــی و عمّه های جعــــلی پز دادن و قُمپُــــــزیدن آموخت با قوم خودش ، همیــــــشه پیوند از قوم شــــوهر، بریدن آموخت آســــــوده نشست و با اس ام اس جک های خفن، چتیدن آموخت چون سوخت غذای ما شب وروز از پیک، مدد رسیــــدن آموخت پای تلفــــن دو ساعت و نیــــــم گل گفتن و گل شنیـــدن آموخت
سلام جناب سیاوش، این روز ها خیلی سرم گرم است ومشغول رتق و فتق مادیات هستم. هرچه هم سعی می کنم که دست از این چرک دست ، دست بکشم و دنیا را رها کنم ، نمی شود یعنی ما رها می کنیم او رها نمی کند. اینجوریه دیگه چه باید کرد. .... این حرفها چه ربطی به شعر شما دارد؟ صبر کنید می گویم. غرض اینکه در روزهای اخیر اصلا به طنازی سر نزده بودم تا امروز که نزدیک غروب جمعه است . شعری که فرستاده بودید قشنگ است اما به دلیل همان مقدمه کوتاهی که بی ربط به نظر می رسد مناسبتش گذشته بود و ماند تا سال دیگر که روز زنی برسد و ما بخواهیم با کمک دوستانی مثل شما افاضاتی بکنیم و اینها. تازه اگر زنده باشیم تا ان وقت . به هرحال ممنونم از لطف شما .
شعری طنز بمناسبت روز زن
HAPPY MOTHER'S DAY
مادردیروز - مادرامروز
حتماً این شعر رو شنیدین:
گویند مرا چو زاد مادر پستان به دهان گرفتن آموخت
شب ها بر ِ گاهواره ی من بیدار نشست و خفتن آموخت
دستم بگرفت و پا به پا برد تا شیوه ی راه رفتن آموخت
یک حرف و دو حرف بر زبانم الفاظ نهاد و گفتن آموخت
لبخند نهاد بر لب من بر غنچه ی گل شکفتن آموخت
پس هستی من ز هستی اوست تا هستم وهست دارمش دوست
و اما مادران امروزی:
گوینــــــــد مرا چـــو زاد مـادر روی کاناپه، لمــــیدن آموخت
شب ها بر ِ مـــاهــواره تا صبــح بنشست و کلیـپ دیدن آموخت
برچهـــره، سبوس و ماست مالید تا شیوه ی خوشگلیـدن آموخت
بنــــمود «تتو» دو ابروی خویش تا رســم کمان کشـیدن آموخت
هر مــــاه برفـــت نزد جـــــراح آیین ِ چروک چیـــــدن آموخت
دستـــــــــم بگـــرفت و ُبرد بازارهمـــــواره طلا خریدن آموخت
با دایــــــی و عمّه های جعــــلی پز دادن و قُمپُــــــزیدن آموخت
با قوم خودش ، همیــــــشه پیوند از قوم شــــوهر، بریدن آموخت
آســــــوده نشست و با اس ام اس جک های خفن، چتیدن آموخت
چون سوخت غذای ما شب وروز از پیک، مدد رسیــــدن آموخت
پای تلفــــن دو ساعت و نیــــــم گل گفتن و گل شنیـــدن آموخت
سلام
جناب سیاوش، این روز ها خیلی سرم گرم است ومشغول رتق و فتق مادیات هستم. هرچه هم سعی می کنم که دست از این چرک دست ، دست بکشم و دنیا را رها کنم ، نمی شود یعنی ما رها می کنیم او رها نمی کند. اینجوریه دیگه چه باید کرد. .... این حرفها چه ربطی به شعر شما دارد؟ صبر کنید می گویم. غرض اینکه در روزهای اخیر اصلا به طنازی سر نزده بودم تا امروز که نزدیک غروب جمعه است . شعری که فرستاده بودید قشنگ است اما به دلیل همان مقدمه کوتاهی که بی ربط به نظر می رسد مناسبتش گذشته بود و ماند تا سال دیگر که روز زنی برسد و ما بخواهیم با کمک دوستانی مثل شما افاضاتی بکنیم و اینها. تازه اگر زنده باشیم تا ان وقت . به هرحال ممنونم از لطف شما .
ووووی بلا بدور!