مادر چاوز روسریاش را به اندازه فتوشاپ برخی خبرگزاریها جلو میکشد و میگوید: «بیخود بیخود ... جر نزن، دوباره بگیر»
مادورو در شش و بش تماس مجدد بود که تلفن زنگ میخورد. همه دستپاچه میشوند و گوشی را به یکدیگر تعارف میکنند اما کسی زیر بار نمیرود. مادر مرحوم تلفن را برمیدارد و در یک آن، گوشی را فرو میکند توی دهان جانشین پسرش. مادورو که در عمل انجام شده قرار گرفته بود سعی میکند خودش را کنترل کند:«سلام داداش، خوبی؟ چه خبرا؟ از اینورا؟ کسی مرده زنگ زدی؟!»
احمدینژاد:«بهبه داداش گلم! حالا دیگه واسه ما تکزنگ میزنی؟ میخوای برات شارژ بفرستم دست از این گدا بازیها برداری؟ گوشی رو بده به دوست جونم.»
با گفتن این جمله اشک در چشم حضار حلقه میزند. مادورو خودش را میبازد. احمدینژاد متوجه حادثه ناگواری میشود اما هرگز فکر فوت چاوز را نمیکند. موسیقی متن فضا را پر میکند:«گوشی رو بردار که صدات، یه ذره آرومم کنه ... این نفسای آخره...»
مادورو آهی میکشد و میگوید:«خدا رحمتش کنه... خدابیامرز این اواخر خیلی چشم انتظارتون بود. تسلیت ما رو بپذیرید.»
احمدینژاد شوکه میشود:«چی؟ خدابیامرز کیه، من با چاوز کار دارم ... (مادورو سکوت میکند) چاوز ...؟ یعنی چاوز...؟ برو بابا، شوخی نکن، من ظرفیت هر شوخیای رو دارم غیر از این مورد... (مادورو از احمدینژاد میخواهد صبور باشد) چاوز من؟ نه، نمیتونم باور کنم، نمیتونید این کار رو با من بکنید... خداااااا، خدااااااا پاشو باهات حرف دارم (... و از حال میرود)»
چند روز بعد – مراسم ختم چاوز
چند نفر زیر بغل احمدینژاد را میگیرند و او را به درون سالن هدایت میکنند. مادر چاوز برای عرض تسلیت به استقبال رئیسدولت ایران میرود. سپس سرش را روی شانههایش میگذارد و شروع میکنند به دلداری دوجانبه!
احمدینژاد:« آنکس که مرا مونس جان بود...چاوز بود... (هایآیآی) آنکس که مرا روح و روان بود ... چاوز بود...چاوز چاوز چاوز ....»
مادر چاوز: دیدی محمود؟ دیدی چه خاکی بر سرمون شد؟ دیدی پسرم منو تنها گذاشت؟ دیدی روزگار چه گلی از من چید؟ آخه گل من یک نشاااانی در بدن داشت... یکی پیراهن قرمز به تن داشت... هی روزگار روزگار روزگار، گل من چیدن داشت؟»
مجلس تحت تاثیر سوگواری صمیمانه مادر چاوز و محمود احمدینژاد قرار میگیرد. چند نفر مسئول آوردن دستمال کاغذی برای رئیس دولت ایران میشوند و چند نفر وظیفه خالی کردن دستمالهای قبلی را برعهده میگیرند. احمدینژاد که مورد توجه دوربینهای تلویزیونی قرار گرفته بود میزند زیر گریه و میخواند:«غم داغ برادر را ... برادر مرده میداند...(گریه حضار) گرفتارا، نیازمندا، ونزوئلاییا، اونایی که از راه دور و نزدیک اومدین، حالا همه با من زمزمه کنید زندهباد بهار!»
چند نفری غش میکنند، مادر آنمرحوم، احمدینژاد را محکم در آغوش میکشد و میرتاجالدینی پس از چند عمل جداسازی ناموفق زیر لب جملاتی زمزمه میکند. روسای چند کشور جهان با تعجب به احمدینژاد خیره میشوند و تحرکاتی برای پیدا کردن خویشاوندی این دو در مراسم شکل میگیرد. پسر چاوز که دوران مقدس سربازی را میگذراند ناگهان در مراسم حاضر میشود و خودش را پرت میکند در آغوش احمدینژاد:« بابا بابا بابا ... » احمدینژاد توی گوشش چیزی میگوید. پسر چاوز با کمی تغییر ادامه میدهد: «عمو عمو عمو! من بابامو میخوام ... عمو من بابا ندارم ...»
احمدینژاد که راهبهراه متاثر میشود خودش را پرت میکند روی تابوت مرحوم و با ضجه به خانواده چاوز میگوید:«من دوستمو تنها نمیذارم!» پسر چاوز احمدینژاد را از روی زمین بلند میکند و آهسته توی گوشش میگوید:«عمو بس کن دیگه بابا. یه کاری کردی که ما هر کاری میکنیم به چشم نمیآد. شورشو در آوردی دیگه!»
سلام.
جالب بود.
من همون روز تو قانون خوندم و خوشم اومد.
سلیقه هامون به هم نزدیکه!
غریبی گرت ماست پیش آورد دو پیمانه آب است و یک چمچه دوغ
اگر راست خواهی از من شنو جهاندیده بسیار گوید دروغ
آقا عالی بود
سلام، ما با غرب مذاکره و صحبت کردیم، حالا بگذارید با خودمان صحبت کنیم. در خواست گفتگوی ملی برای باز سازی.
سلام، از رفع تحریمها برای بهبود اقتصاد کشور استفاده کنید. این چیزی است که مقام رهبری خواستار آن هستند.