طناز

طنز و ادب

طناز

طنز و ادب

قوت قلب


در بیمارستانی دو مرد در یک اتاق بستری بودند یکی از بیماران اجازه داشت که هر روز بعد از ظهر یک ساعت روی تخت بنشیند...تخت او در کنار تنها پنجره اتاق بود اما بیمار دیگر مجبور بود هیچ تکانی نخورد و همیشه پشت به هم اتاقیش رو تخت بخوابد آنها ساعت ها با یکدیگر صحبت می کردند از همسر خانه.خانواده.سربازی با هم حرف میزدند .
هر روز بعد از ظهر بیماری که تختش کنار پنجره بود می نشست و تمام چیزهایی که بیرون از پنجره میدید برای هم اتاقیش توصیف میکرد.بیمار دیگر در مدت این یک ساعت با شنیدن حال و هوای دنیا بیرون جانی تازه میگرفت.
این پنجره رو به یک پارک بود که دریاچه زیبایی داشت مرغابی ها و قوها در آب شنا میکردند و کودکان با قایقهای  تفریحی شان در آب سر گرم بازی بودند درختهای کهن به منظره بیرون زیبایی خاصی بخشیده بود و تصویری از شهر در افقی دور دست دیده میشد همان طور که مرد کنار پنجره جزِییات را توضیح می دادد هم اتاقیش چشمانش را می بست و این مناظر را در ذهن خود مجسم می کرد روزها و هفته ها سپری شد......یک روز پرستاری که برای شستشوی آنها آب آورده بود جسم بی جان مرد کنار پنجره را دید که در خواب و با آرامش از دنیا رفته پرستار
بسیار ناراحت شد و از مستخدمان بیمارستان خواست که آن مرد را از اتاق خارج کنند مرد دیگر خواهش کرد که تختش را به کنار پنجره منتقل کنند پرستار این کار را با رضایت انجام داد و پس اطمینان ار راحتی مرد اتاق را ترک کرد .

آن مرد با آرامی و با درد بسیار خود را به سمت پنجره کشاند تا اولین نگاهش را به دنیای بیرون از پنجره بیندازد...

بالاخره او می توانست که این دنیا زیبا را با چشمان خودش ببیند.

در عین ناباوری او با یک دیوار مواجه شد مرد پرستار را صدا زد که چه چیزی هم اتاقیش را وادار میکرده چنیین مناظر دل انگیزی را برای او توصیف کند؟
پرستار پاسخ داد:شاید او می خواسته به تو قوت قلب بدهد آن مرد اصلا نابینا بود و حتی نمی توانست دیوار را هم ببنیند
نظرات 4 + ارسال نظر
یک ماما با چکمه های سفید چهارشنبه 8 آذر‌ماه سال 1391 ساعت 23:59 http://newmidwife.blogsky.com/

هر وقت این داستان رو می خونم منقلب میشم....واقعا زیباست

مامان کسری پنج‌شنبه 9 آذر‌ماه سال 1391 ساعت 14:51 http://kasra1389.blogfa.com

جالب بود و غمناک
هنوز هم آدمهایی اینچنینی پیدا می‌شوند که برای دیگران قوت قلب باشند!!

زندیه جمعه 10 آذر‌ماه سال 1391 ساعت 22:19

با عرض سلام مطلب بسیار جالبی بود استفاده کردم در ضمن جناب اقای ضیایی در گذشت مادر بزرگ تون خدمت شما وخانواده محترم تسلیت عرض می کنم وبرای تازه گذشته طلب مغفرت وبرای شما از خداوند سلامتی ارزو می کنم

ممنون از لطفتون . خدا شما را سر افراز بدارد

[ بدون نام ] شنبه 11 آذر‌ماه سال 1391 ساعت 15:25 http://mhf1348@yahoo.com

سلام . استاد .امید دادن خوب است ناامیدی از رحمت خدا گناه بزرگ و بی سرانجامیست و اما امید دادن برای بهره کشی بیشتر، بدترین نوع نامردی ها است

کاملا حق با شماست آقا محمد.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد