طناز

طنز و ادب

طناز

طنز و ادب

عبادت صبحگاهی

بابام همیشه عادت داره بعد از نماز، دستش رو میذاره رو سینه، ایستاده به هر ۴ طرف، سلام میده، ساعت ۴ صبح بود، منم طبق معمول بیدار، رفتم تو حال، بابام رو دیدم داره نماز میخونه، همینطوری با عشق وایستادم از پشت سرش بهش نگاه می‌کردم، نمازش که تموم شد، اول به همون سمت قبله سلام داد و بعد سمت راست و به سمت عقب که برگشت، در حالیکه دقیقا روبرو هم قرار میگرفتیم، همونطور دست به سینه گفت "السلام علیک"، منم گفتم، سلام از بنده است حاج آقا، واقعاً نیم متر از جاش پرید، گفت زهرِ مارِ سلام، خب ساعت ۴ صبحِ ، برو کپه تو بذار | پدرسوخته.

نظرات 4 + ارسال نظر
میم خاله زاده دوشنبه 8 آبان‌ماه سال 1391 ساعت 14:05

سلام
رفتم تو حال یا رفتم تو هال ؟! یا تو هال رفتم تو حال ؟! یا تو حال رفتم تو هال ؟!

باغ اندیشه ها سه‌شنبه 9 آبان‌ماه سال 1391 ساعت 00:41 http://roozegareno2010.persianblog.ir/

سلام.
مگه نمی دونسته که باباش داره به یکی دیگه از ائمه سلام میده؟!

ruh یکشنبه 21 آبان‌ماه سال 1391 ساعت 10:54 http://www.blackbat.blogsky.com

بامزه بود.

دنیای الکترونیک وکامپیوتر سه‌شنبه 30 آبان‌ماه سال 1391 ساعت 23:18 http://mosfet.blogfa.com

واقعا بامزه بود

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد