طناز

طنز و ادب

طناز

طنز و ادب

یاد اون روز ها به خیر ....


بعضی وقتها کم  می آرم. اون روزهایی که حضرت علی (ع) احساس می کرد کسی نیست که حرفهاش رو بفهمه سرش رو توی چاه می کرد و هرچی می خواست می گفت . الان دیگه از اون چاه ها هم خبری نیست . اگر چاهی هیم پیدا بشه چاه فاضلابه .به نظرم چاه ها هم دیجیتال شده . همین وبلاگ برای من حکم یک چاه مجازی رو داره.
... خیلی دلم گرفته . از همه چیز . یادمه یه سالهایی  بود که بچه بودم با 5 تا خواهر و برادر دیگه که با پدور و مادر جمعا 8 نفر.  بدون ماشین سواری و امکاناتی که امروز هست  چقدر به این و آن سرمی زدیم ؟ بستگان درجه 3 و 4 هم از قلم نمی افتادند . ولی الان چی . خرداد هم به آخراش رسید و من هنوز نتونستم خونه خیلی از نزدیکانم برم عید دیدنی !!
پیک نیک های فامیلی در پارک شهر و خرجنگی جوانتر ها از بهترین تفریحاتمون بود. اصلا نمی دونستیم که چیزی به  اسم استخر و سونا و ماساژ و این چیز ها هم هست . اصلا بدنهامون اونقدر کوفته نبود که نیاز به ماساژ داشته باشه. فوق فوقش حموم عمومی که می رفتیم دلاک یه مشت ومالمون می داد و کلی حظ می کردیم.
بهترین بازی ها رو می کردیم . هفت سنگ ، گانیه ، لی لی ، طاق یا جفت ، تیله بازی و خیلی بازی های دیگه که انرژی مون رو کامل تخلیه می کرد. همه هم خوشحال و سر حال بودیم. سالی یه دست کت شلوار برامون می خریدن . یک کم بزرگتر هم می گرفتند که برای سال بعدمون هم اندازه باشه و لی هیچ وقت به پایان همان سال هم نمی رسید . نه مارک می دونستیم چیه نه اصلا بنتون منتونی وجود داشت یا اگر هم بود ما خبر نداشتیم . حتی سوپر مارکت هم نبود. سوپر استار و هایپر استار و این حرفها که ابدا. فقط بقالی بود و همه چیز هم داشت . از ماست تغاری گرفته تا خامه باز بدون تاریخ مصرف.... ادوکلن و اسپری و این چیز ها هم نبود امامردم بوی بد نمی داندند. ولی حالا که این همه عطر و اودکلن تو بازار ریخته هر ننه قمری باید عطر مارک دار بزنه انگار همه بوی گند می دهند. (به خودتون نگیرید منظور همه همه که نیستند) .اگه با الان مقایسه کنیم  می شه گفت تقریبا هیچ چیز نبود . ولی قحطی هم که نبود. با همه کمبود ها مردم احساس نمی کردند که چیزی کم دارند. واقعا هم همینطور بود بود چون یه چیزی داشتند به اسم صفا که الان خیلی کم دارن. یه چیزی دیگه داشتند به اسم دل خوش که الان یک سیرش هم پیدا نمی شه.
اونهایی که خیلی امکانات زیادی داشتن یه یخچال داشتن که یخ تعداد زیادی از اهالی محل را تامین می کرد و یه تلویزیون سیاه وسفید که از ساعت 5 تا 10 شب برنامه داشت . فقط هم دو تا کانال داشت . هفته ای یه سریال سرکار استوار یا خونه قمر خانم  یا مرادبرقی یا چیزی تو این مایه ها داشت و مردم با همین دلشون خوش بود. صبح که می شد رختخواب ها رو کنار اتاق روی هم دیگه می ذاشتن و یه جای خوب برای تکیه دادن بزرگتر ها و یه جای بلند برای پریدن به پایین کوچکتر ها فراهم می شد. معمولا کسی تخت نداشت . اگر هم داشت از اون تخت فنری هایی بود که الان اگه پیدا بشه فقط برای سرند کردن ماسه و پالایش نخاله های ساختمان مورد استفاده قرار می گیره . کسی به کسی دروغ نمی گفت . نه اینکه دروغ و دول نبود ها  بود ولی کم بود. خیلی کمتر از الان .
اینقدر دلم پره که نمی دونم از کجا بگم و از چی بگم. وقتی خاطرات دوران قدیم  را مرور می کنم  یاد شعر مرحوم استاد شهریار می افتم که می فرماید :
پیرم و گاهی دلم یاد جوانی می کند    

                    بلبل عشقم هوای نغمه خوانی می کند 

 طفل بودم دزدکی پیر وعلیلم ساختند  

                     هرچه با ما می کند گردون ، نهانی می کند 

استاد آخر هیمن غزل  می فرماید : 


می رسد قرنی به پایان و سپهر بایگان     

                    دفتر دوران ما هم بایگانی می کند

نظرات 6 + ارسال نظر
بهنام چهارشنبه 17 خرداد‌ماه سال 1391 ساعت 21:45

سلام آقای ضیایی
متن جالبی بود دستتون درد نکنه من سنم زیاد نیست ولی هنوز هم وقتی نواهای دوره بچگیم رو میشنوم بی اختیار گریم میگیره و آرزوی برگشت به اون دوران که شاید از نظر ظاهری چیزی نداشتیم ولی انسانهای آبرومند و با شرف و راستگو وصادق و باصفا و ....بودیم
امیدوارم موفق باشید ولی واقعا نقطه قوت ما ایرانیا در جهان در حال حاضر چیه ؟ ( فکر میکنم فقط سنگ پای قزوین داریم ) به قول آقای ابراهیم نبوی افتخارمون اینکه که چهار پنجم تاریخ ابر قدرت بودیم و برامون بسه دیگه
ببخشید یه متن طولانی نوشته بودم
ولی طنز روز اینه که دکتر احمدی نژاد قرار است بسته پیشنهادی ایران را در پکن برای نجات اقتصاد دنیا ارایه دهد !!!!!!!!

خوب مگه چیه آقای محترم؟! مگه برای نجات اقتصاد دنیا نباید بسته ارائه کرد؟ باید بستهباشه دیگه اگه باز باشه می ریزه.

[ بدون نام ] چهارشنبه 17 خرداد‌ماه سال 1391 ساعت 23:04

دلقک...
روزی مردی نزد پزشک روانشناس معروف شهر خود رفت. وقتی پزشک او را دید دلیل آمدنش را پرسید، مرد رو به پزشک کردواز غم های بزرگی که در دل داشت برای دکتر تعریف کرد...

مرد گفت: دلم از آدم ها گرفته از دروغگویی ها، از دورویی ها، از نامردی ها، از تنهایی، از خیلی ها از…مرد ادامه داد و گفت: از این زندگی خسته شده ام، از این دنیا بیزارم ولی نمی دانم چه باید کنم، نمی دانم غم هایم را پیش چه کسی مداوا کنم...

پزشک به مرد گفت: من کسی را می شناسم که می تواند مشکل تورا حل نمایید. به فلان سیرک برو او دلقک معروف شهر است. کسی است که همه را شاد می کند، همه را می خنداند، مطمئنم اگر پیش او بروی مشکلت حل می شود. هیچ کسی با وجود او غمگین نخواهد بود.

مرد از پزشک تشکر کرد و در حالی که از مطب پزشک خارج می شد رو به پزشک کرد و گفت: مشکل اینجاست که آن دلقک خود منم...

آقای ضیایی ببخشید ولی ما در این چند ساله هممون حال و روز این دلقک قصه رو داریم

درست می گی عزیزم ولی به هرحال ما باید تلاش کنیم که دیگران شاد باشند حتی اگر خودمان هم دلشاد نیستسم.

علیرضا پنج‌شنبه 18 خرداد‌ماه سال 1391 ساعت 08:55 http://feragheeshgh.blogfa.com

سلام
اره راست میگید من تو دوران بچگی توی روستا بودم که حال و هوای
همین چیزایی که شما میگید را داشت
ا
البته بعلاوه باغ و کشاورزی و که آن هم حال و هموئا خاص خود را داشت

سلام
شهر و روستا نداره . الان هم حال و هوای شهر های کوچک و روستاها بهتر از شهر های بزرگ است . اون موقع هم در روسنا ها بیشتر از شهر ها بود . اما این حس کلا هم در شهر ها و روستا ها آسیب دیده است. اسیب جدی .

زندیه جمعه 19 خرداد‌ماه سال 1391 ساعت 23:42

سلام جناب اقای ضیایی تور خدا مبارزه کنید با دلتنگی ها خدا به شما ها سلامتی بده که مارا به گذشته خاطرات زیبا میبره تا بلکه این غما که توی دلمون سنگینی میکنه کمی فراموش کنیم براتون ارزوی سلامتی میکنم

به قول قدیمی ها ما دست از خیگ برداشته ایم خیگ از ما دست بر نمی دارد.

دوست شنبه 20 خرداد‌ماه سال 1391 ساعت 12:45

سلام
نبینم اینقدر احساس ناراحتی و سالمندی بهتون دست بده!این حالت رو بهش میگن افسردگی میانسالی!!!

سلام
ما از بچگی افسرده بودیم. حالا تازه بهتر شده ام!!

میم خاله زاده دوشنبه 22 خرداد‌ماه سال 1391 ساعت 07:40

در راستای پاسخ شما به نظر قبل

من از نوزادیم افسرده بودم
شبیه غنچه ای پژمرده بودم !
اگر از من نمی ترسید مردن
همان بدو تولد مرده بودم !!
هنوزم دل خوشم با خاطراتم
چه لذت ها که سابق برده بودم !
نه یارانه ، نه رایانه علم بود
نه استیک و نه پیتزا خورده بودم !
نه می دیدم ریا و ظلم و تزویر
نه از دست کسی آزرده بودم !
ضیایی جان در این اوضاع و احوال
همان بهتر که کودک مرده بودم !!!

خاله زاده
سلام
خیلی قشنگ بود. با اون یک بیت آخر بیشتر ازه همه موافقم. !!

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد