طناز

طنز و ادب

طناز

طنز و ادب

فارغ و آزاده ام

پاسبان مردی به راهی دید و گفتا کیستی؟  

  گفت: فردی بی خیال و فارغ و آزاده ام  

گفت : از بهر چه می رقصی و بشکن می زنی ؟
 
گفت : چون دارای شور و شوق فوق العاده ام  

گفت : اهل خاک پاک اصفهانی یا اراک ؟
 
گفت : اهل شهر آباد و خوش آباده ام  

گفت : خیلی شاد هستی ، باده لابد خورده ای
 
گفت : هم از باده خور بیزارم ، هم از باده ام
 
گفت : از جام وصال نازنینی سرخوشی ؟
 
گفت : از شهوت پرستی هم دگر افتاده ام
 
گفت : پس شاید قماری کرده ای ، پولی برده ای 
   
گفت :من در راه برد و باخت پا ننهاده ام


گفت : پولی از دکان یا خانه ای کش رفته ای ؟
 

گفت : دزدی هم نمی چسبد به وضع ساده ام


گفت : آخر هیچ سرگرمی نداری روز و شب ؟
 

گفت : سرگرم نمازو سجده و سجاده ام
 

گفت : لابد ثروتی داری و دلشادی به پول ؟
 

گفت : من مستضعف و مسکین مادر زاده ام


گفت : آیا راستی آهی نداری در بساط ؟
 

گفت : خود پیداست این از وصله ی لباده ام


گفت : گویا کارمند ساد ه ای یا کارگر ؟ 

گفت : بیکارم  ولی از بهر کار آماده ام 
  
 گفت : بیکاری و بی پولی ؟ پس این شادی ز چیست ؟! 
 گفت : یک زنی داشتم ، اینک طلاقش داده ام

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد