طناز

طنز و ادب

طناز

طنز و ادب

اعتراف

اعتراف  


مردی برای اعتراف نزد کشیش رفت.

- " پدر مقدس، مرا ببخش. در زمان جنگ جهانی دوم من به یک یهودی نجست پناه دادم"

- " مسلماً تو گناه نکرده ای پسرم"

- " اما من ازش خواستم برای ماندن در انباری من هفته ای بیست شیلینگ بپردازد"
 
- " خوب البته این یکی زیاد خوب نبوده. اما بالاخره تو جون اون آدم رو نجات دادی، بنابر این بخشیده می شوی"

- " اوه پدر این خیلی عالیه. خیالم راحت شد. حالا میتونم یه سئوال دیگه هم بپرسم؟"

- " چی می خوای بپرسی پسرم؟"

- " به نظر شما باید بهش بگم که جنگ تموم شده؟"

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد