طناز

طنز و ادب

طناز

طنز و ادب

کوپن کپسول گاز و کوپن کنسرو ماهی تون

 

 

 در خانه ما رونق اگر نیست صفا هست  

              هرجا که صفا هست درآن نور خدا هست

بعضی  چیزها زودتر آز آنکه قکرش را می کنیم به موزه می رود . یادتان هست برای گرفتن ارزاق عمومی چه داستانهایی داشتیم؟  دفتر چه بسیج افتصادی ، کوپن سراسری ، روستایی  و تعاونی ، معرفی نامه فرمانداری و نامه امام جماعت مسجد محل ابزار هایی بود که مردم برای ارتزاق به آن وابسته بودند. ( فکر می کنم اغلب وبلاگ باز ها سن شان قد ندهد ). 

آن روز ها یکی از مزایای کار کردن در ایرنا آن بود که زودتر از دیگران مطلع مس شدیم که کدام کوپن اعلام شده و سریع به دوست و آشنا خبر می دادیم و با اطلاعاتی که داشتیم  کلی پز می دادیم .
اگر می بینیم در فیلم " اخراجی ها " یا در " لیلی با من است " طرف می گوید برای گرفتن یخچال  و وام  سی – چهل هزار تومانی به جبهه آمده و احیانا اسیر ، مجروح  یا شهید هم می شود یک طنز نیست. واقعیتی است که به طنز می ماند.
به خاطر دارم سال 62 زمانیکه تازه اردواج کرده بودم برای گرفتن یک چراغ زنبوری چند بار به محل توزیع آن مراجعه کردم تا سرانجام با ثبت آن در سند ازدواج بنده و عیال ،با هزار سلام و صلوات  یک دستگاه چراغ زنبوری  اعلا  با دو عدد "  توری " مربوطه به من و همسرم دادند تا در خاموشی های آن دوره خانه کوچکمان را روشن کنیم. از شما چه پنهان در زمستانها یک کمی هم خانه را گرمتر می کرد. بقیه چیزها هم همین داستان را داشت. فرش ماشینی ، یخچال ، تلویزیون سیاه وسفید و رنگی و حتی موکت هم از آن دست کالاهایی بود که کمیاب بود و توزیع و فروش آن داستان داشت .
 مایع ظرفشویی که در آن روزها فقط ریکا بود و گلی، به شدت کمیاب بود. اما پودر لباسشویی کم و بیش در بازارپیدا می شد  . پوست لیمو و پرتقال را با آب و پودر لباسشویی مخلوط می کردیم و می جوشاندیم سپس آن را صاف می کردیم. مایع غلیظ و لیزی به دست می آمد که هم خوب کف می کرد  هم خوشبو بود. به این عنصرجدید که در جدول   مندلی اف هم اثری از آن نبود می گفتیم " ریکا " !!
اما چه شد که یاد آن روز ها افتادم . کاغذ پاره ای را لازم داشتم که هنگام جستجو به چند برگ کوپن برخورد کردم . کوپن های جالبی بود .همان هایی که اسکن شده آن را در همین یادداشت منتشر کردم . وقتی این کوپن هار ار دیدم یادم افتاد که در آن دوران سختی های اقتصادی زیادی داشتم اما در همان دوران جنگ و  کمبود شدید دولت به جزئی ترین نیاز های مردم توجه داشت  مردم هم باهم بهتر بودند و  زندگی مان مصداق این بیت بود که :
                      در خانه ما رونق اگر نیست صفا هست 
                                                   هرجا که صفا هست در آن نور خدا هست

نظرات 3 + ارسال نظر
نرگس یکشنبه 27 تیر‌ماه سال 1389 ساعت 10:37 http://hoz-khaane.blogsky.com

گاهی صحبت آن روزها که می‌شود، هیچ سختی یادم نمی‌آید. نه آنکه من از طبقهء مرفه باشم ها؛ نه! ولی آن شکل زندگی خیلی برایم عادی بود؛ چون من در آن شرایط، چشم باز کرده‌‌بودم و جور دیگرش را ندیده بودم. سختی ها هم که مال بزرگتر‌ها بود تا همه چیز برای ما کوچکترها مهیا باشد. از دولت هم چیزی یادم نمی‌آید چون آن روز‌ها دایره‌ام به اندازهء پدر و مادر و مادر بزرگ بود و لاغیر. اما امروز را می‌دانم چه طور است. و نه تنها شما، بلکه همهء آنها که آن روز‌ها را خوب بیاد دارند می‌گویند: «آن روزها چیز زیادی نداشتیم ولی خوشبخت تر بودیم.»

سلام
همیشه همینطور است . ادمها هنگامی متوجه داشتن چیزی می شوند که دیگر آنرا ندارند.

شادمهر دوشنبه 28 تیر‌ماه سال 1389 ساعت 00:35 http://takeadetour.blogsky.com

سلام
چیزی برای گفتن ندارم فقط می توانم از شما تشکر کنم.
ممنونم.

بهرام سه‌شنبه 29 تیر‌ماه سال 1389 ساعت 18:30 http://irnaeeha.blogsky.com

سلام سید
مطالبتو مرتب دنبال می کنم.. می خوام چند روزی سیا مطلب اول باشه تا همه ببینند .. بعد مال تو رو ادامه می دم.. هر چند مال خوبی هستی.. بخورمت

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد